"فلش بک دوماه قبل- ویلای مخفی"
بعد از فرستادن کوک به همراه جیمین، یونگی تمام اتفاقات رو برای تهیونگ توضیح داد و از کارها و برنامههاش گفت.
-اون دختره روهم گرفتین؟
-نه نتونستیم، توی یه خونهی متروکه در محلههای پایین سئول قایم شده بود و گیر چند مرد هوسبازی که تازه فهمیده بودند اونجا یه دختر تنها زندگی میکنه، افتاد.
-تجاوز؟
-کشتنش!
-چه حیف
-آره میخواستم خودم بکشمش، احمق دو رو!!تهیونگ خندهی آرومی کرد و دستش رو با اخم به زخمش کشید، احتمالا زیاد توی حالت نشسته بود. با کمک یونگی دوباره روی تخت خوابید.
-فکر کنم باید برای رییس گروهای مختلف جلسه بذاریم.
-موافقم... آخ... برای دو هفته بعدی برنامهریزی کن و از الان به همشون خبر بده، هیچ بهونهای رو قبول نمیکنم و هرکسی که دعوت میشه، حتما باید حضور داشته باشه و نکته آخر اینکه به بخش ایتالیا خبر بده، جلسه رو توی ویلای تفریحی اونها برگزار میکنیم.
-بله و راجع به چندتا کازینو و سایت شرطبندی...
-تو خودت بهتر از من میتونی مدیریتشون کنی، مطمئنم که چندتاییشون قصد داشته باشند از موقعیت من و تیم سواستفاده کنند، بلدی که چطور سرجاشون بشونیشون؟
-بلدم
-خوبه حالا برو میخوام یکم بخوابم، باید به دکتر بگم کمتر آرامبخش و مسکن توی این سرم بریزه، از خوابیدن زیاد خوشم نمیاد.یونگی که جلوی در ایستاده بود و میخواست بیرون بره دوباره برگشت و به تهیونگ نگاهی انداخت.
-ولی با همهی اینها تو تغییر کردی!
-من؟
-شاید خودت متوجه نشی ولی دیگه خبری از اون سنگ سرد و خشک نیست، انگار یخهای اطرافت آب شده.
-به وقتش میتونم همون کینگی باشم که همه از صدای کفشش میترسیدند.
-میدونم ولی خوشحالم که بالاخره آدم درستش رو پیدا کردی.حرفش رو زد و از اونجا رفت، باید حق رو به یونگی میداد؟ اون تغییر کرده بود یا نه رو نمیفهمید ولی خوب میدونست که حالا قلبش دلیلی برای تپیدن پیدا کرده و با یادآوری اون پسر لبخندی زد و چشمهاش رو به قصد خوابی آروم روی هم بست.
طی دوهفته یونگی تمام نیازهای جلسه رو از تماس و دعوت افراد گرفته تا حتی خوراکیهایی که باید سرو میشدند برنامه ریزی و تهیه کرده بود.
هنوز تیم کامل پاکسازی نشده بود ولی با دایرهای نزدیکتر گروهی تشکیل داد و با فاصلهی زمانی مختلف اونها رو به میلان فرستاد و امروز خودش و تهیونگ به همراه چهارنفر از افراد مورد اعتمادشون با هواپیمای شخصی که از قبل هماهنگ کرده بود پرواز میکردند.با رسیدن به ایتالیا و تشکیل جلسه، کینگ با ابهت خاص خودش قدمهای محکمی برداشت تا روی صندلی مخصوص بشینه، از قصد برای نشون دادن سلامتی و میزان قدرتش مسیرش رو از بین جمعیت حاضر انتخاب کرد تا همه ببینند که کینگ هنوز سرپاست و برای بقیهی اعضای غایب از قدرت حضورش تعریف کنند.
YOU ARE READING
Gambling
Fanfiction▪︎Complete▪︎ ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ Gambling ະGᴇɴʀᴇ ᯓ BDSM, Sᴍᴜᴛ, Aɴɢsᴛ ະCUP ᯓ VKᴏᴏᴋ هیچی نداشت بگه، اون همه چیزش رو باخته بود حتی آخرین سرمایه اش یعنی خودش، روحش و بدنش رو به کیم تهیونگ باخته بود. چی پیش خودش فکر کرده بود که میتونه با کینگ دربیافته؟ پشیمو...