(پارت3)

432 68 31
                                    

کادوی قشنگی بود

ولی تن امگای ظریف را میلرزاند

+کو کوکی حال حالا من چی چیکار کنم؟

-وادفاک لکنت گرفتی این یعنی حالت باز بد شده

همه میخندیدن و فقط دوامگای کوچک از حال هم باخبر بودند

جونگ کوک دستش را روی دست یخ زده و لرزان جیمین گذاشت

-هی جیمینی داری میارزی

اون فقط تولدتو تبریک گفته

هیش جیمینی اروم باش

جوجه اروم باش

خوب میشی باشه نفس عمیق بکش

پسرک سعی میکرد با صحبت کردن بدون فهمیدن کسی جیمین را هوشیار نگه دارد

-مینی باهام حرف بزن

+م من می میترسم

-نترس من پیشتم هرچی بشه پیشتم باهم میریم باشه

نمیزارم بهت دست بزنه

هرچیم بشه من باهاتم

خیلی ریزاورادراغوش کشید تنها چیزی که درد اون پسر را کمی تسکین میداد

+بوی خوبی میدی کوکو

-هی تو برگشتی به حالت اولت برات خوشحالم

نیم ساعته باقی مانده را دراغوش تنها همدم تنهایی هایش سپری کرد و به ارامش رسید

همه جلوی درهای قصر درحال بدرقه تنها فرشته قصرشان بودند

+هی مامان گریه نکن

×توتنها پسرمی تنها نور عمارت توخورشید مایی

+مامانی برمیگردم

+ندیمه سو عاعا داری از دستم راحت میشی گریه نکن

>سرورم من حتی برای شیطنت هاتونم دلتنگ میشم

+فک نکن از دستم خلاص شدی قول میدم تند تند بیام اینجا وباز اذیتت کنم و توی قصر بدووم من هنوزم سریع ترینم

>زود به زود بیاید

+حتما

بابادلم برات تنگ میشه

=منم خورشیدم

بعد خداحافظی طولانی وارد کجاوه شد

-هیش انقد ورجه وورجه نکن میخوام بخوابم

+یا الهه ای ماه تو تو کی هستی؟

پسری که دراز کشیده بود بلند شد و نشست

-معلوم نیست؟

نکنه مشکله بینایی داری؟

+یا تو خیلی بی ادبی من از کجا تورو بشناسم

-به لباسام میخوره کی باشم؟

جیمین نگاهی به لباس های پسر انداخت کل ان لباس ها مشکی بودند وعلامت ماه کوچکی روی دست ان پسر بود

خودش بود "جفتش"

+تویونگیی؟

-سوال کردن داره؟

خنگ

+توحق نداری با من اینجوری حرف بزنی!

-کی گفته قراره با تو حرف بزنم؟

من هیچ علاقه ایی بهت ندارم و این ازدواج یه اجباره اینو بکن تو مغز کوچولوت

بعد گفتن این حرف ها دوباره به حالت درازکشیده برگشت وبغض پسر بلورین راندید

اما کی گفته قرار بود جیمین باوجود بغضش اون تحقیرو تحمل کنه؟

+تونمیتونی روحساب اینکه یه الفایی هرچی دلت میخواد بگی

اگه تو پادشاه پک ماهی منم تنها فرشته پک خورشیدم

تونمیتونی منو تحقیر کنی

تونمیتونی هرچی دلت میخواد بگی

منم عاشق چشموابروت نبودم این ازدواج فقط به توتحمیل نشده این ازدواج به منم تحمیل شده

اگه همین الان اراده کنم میتونم با هرپرنسی که بخوام ازدواج کنم و تو فقط برام یه تحمیلی الفا

پسر بزرگتر بلند شد و رو پسر کوچکتر خیمه زد

-توالان مال منی

امگا توامگای منی

تومتعلق به منی

هیچوقت جلوی من اسمی از یه مرد دیگه نیار امگا چون فک نکنم بخوای گرگمو ببینی

+تهدید کردن رو من جواب نمیده الفا

الانم از روم پاشو فک کردی خیلی لاغری نخیرشم همش خیال باطله

-حداقل خوبه من بزرگم تو یذره ای مینی

+من کوچولوام تو چرا میسوزی الفا؟

-بهتره زبونتو کوتاه کنی امگا...
.
.
.
.
خب خب دیدید چیشد؟
جیمینمون از این مظلوما نیست
بای بای

خورشیدوماهWhere stories live. Discover now