خب سلام؟
من حتل روحیم خوب نبود و غیبتم به خاطر اون بود ولی الان برگشتم که فیکو ادامه بدم و امیدوارم دوسش داشته باشید و حمایت شه ازش.
_____________هر چهار نفر اماده برای رفتن بودن
کنار هم زیبا به نظر میومدن و متضاد
البته جیمین و یونگی واقعا یک متضاد بودن!
یکی خورشید و یکی ماه
یکی روشنایی و یکی تاریکیسرزمین ماه از علم بالایی برخوردار بود و ساختمون های زیادی توی سراسر سرزمین دیده می شد.
یعنی تقریبا فقط قصر بود که هنوز دستی نخورده بود و هیچ تغییری نکرده بود
به سمت مرکز خرید بزرگی راه افتادن و فقط جونگ کوک میدونست اوردن جیمین بعد یک مدت برای خرید کردن قراره چه فاجعه ای باشه.
جیمین عاشق خرید کردن بود و اصلا تعدادشون براش مهم نبود شاهزاده خودخواه و اشرافی نبود ولی موقع خرید لباس کنترلشو از دست می داد.
+واهایی خب اینجا خیلیی بزرگه من میخوام به تک تک مغازه هاش سر بزنممم.
جیمین با هیجان حرف می زد و داخل همه مغازه ها سرک می کشید انگار زمان فقط برای یونگی متوقف شده بود.
با یک لبخند کوچک به امگاش زل زده بود
میتونست تا اخر عمرش بهش خیره شه و اصلا خسته نشه.کی از نگاه کردن به اون امگای شیرین خسته می شد؟
انگار یک گلوله کوچک از شیرینی و انرژی بود.با لبخندی که چشم هاشرو حطی میکرد به یونگی نگاه میکرد و از اون نظر میخواست ولی اخرسربازم راضی نمیشد و هنه گزینه هارو میخرید.
امروز روز خوبی برای فروشنده های اون مرکز خرید بود.
جلوی یک مغازه وایستاد
مطمئن بود نمیتونه همراه یونگی اینجا بره و چیزایی که دوست داره رو بگیره.ولی اونقدری که هیچان زده شده بود حتی متوجه نبود چونگ کوک نشده بود.
درسته الفای فرصت طلب کیم تهیونگ وقتی فهمیده بود حواس جیمین پرته جونگ کوکیشو دزدیده بود.
بعدا قرار بود حتما تمام موهای اون الفارو بکنه ولی خب الان دلش گیر ست های زیبایی بود که روی ویترین مغازه چیده شده بودن.
داشت فکر می کرد چجوری حواس یونگیرو پرت کنه و خودش لباس هاشو بگیره که نفس های داغی که با لاله گوشش برخورد می کردن باعث شد متوقف شه.
یونگی ازپشت بهجیمین چسبیده بود و نفس های داغشو روی لاله گوش و گردن پسر خالی می کرد
با صدای بمی درست کنار گوش پسر لب زد:
-مطمئنم تو تنت خیلی زیبا می شن
+ها...چی؟
-اون لباس خوابای خوشگل قراره بدن پرستیدنیتو زیباتر کنن
+تو... تو تیلی منحرفی
الفای هیز بدن منو دید میزنی؟
یونگی از جیمین فاصله گرفت و خندید
-وای اگه بدونی چقدر بامزه میشی وقتی حرص میخوری و لپات قرمز میشن کیوت
درست شبیه موچی توت فرنگی میشی
گرد،کیوت،قرمز و خوردنی+تو خیلی بدی برو خودتو مسخره کن تازه کی گفتهمن خجالت میکشم ازت؟
اصلا همچین چیزی نیست
چرا باید ازت خجالت بکشم؟-یا دوروغ نگو خودم دیدم چقد سرخ شده بودی و به اون ویترین خیره شده بودی
+اره خیره شده بودم چون ازشون خوشم اومده بود
حالا دیدی خجالت نمیکشم؟ضایع شدی-خب باشه اگه خجالت نمیکشی بیا بریم بخریمشون
+چی؟نه نه!
زمان اعتراضی به پسر نداد دستشو گرفت و باهم وارد شدن
یکی یکی لباس هارو بهش نشون میداد و می گفت چقدر باید تو بدنش باید وسوسه گر باشن
به نظر میومد اینبار جیمین کم اورده بود.
چلوی این الفای پررو کم اورده بوداگه یکم دیگه ادامه میداد صددرصد جیمین اب میشد
پس تصمیم گرفت اینبار کوتاه بیاد اما مطمئن بود قراره تلافی کنه+باشه باشه تو بردی فقط هرچی میخوای بردار حساب کن و بیا بیرون
اما یونگی دوباره دستشو گرفت
-من قرار نیست بپوشمشون پس خودت انتخاب کن
جیمین با خجالت بدون نگاه کردن چند دست لباس برداشت و سمت صندوق رفت
موقع بیرون اومدن این صدای جیمین بود که باعث لبخند یونگی شد.
+تلافی همشو سرت در میارم مین فاکینگ یونگی!

KAMU SEDANG MEMBACA
خورشیدوماه
Romansaقبیله خورشید و ماه دوقبیله متفاوت دوقبیله بهم گره خورده سرنوشت شاهزاده ها قبیله تاریکی و روشنایی ژانر:امگاورس.تخیلی.هپی اند.کمی کمدی کاپل: اصلی: یونمین فرعی: نامجین تهکوک هوسوک تنها نیست و کاپلش یه رازه.....