Part 2

144 28 20
                                    

یونگی:چه شرطی؟
تهیونگ:مالِ من شو!
یونگی با تعجب گفت:چی؟!
تهیونگ:گفتم مال من شو
یونگی:تو معلوم هست چی داری میگی؟
یونگی تن صداشو برد بالا و گفت:تو داری منو تبدیل به یه جنده میکنی؟!
تهیونگ با داد گفت:یونگی قرار نیست برای یه شب بهت پول بدم و باهام بخوابی!من دارم میگم دوست پسرم شو من خرج خودت و خواهرت رو میدم!دارم در حقت لطف میکنم و تو اینجوری جوابمو میدی؟!
یونگی یکم ترسید
تهیونگ وقتی داد میزد واقعا ترسناک میشد
چند ثانیه سکوت بینشون بود
یونگی:من دیگه میرم
تهیونگ:مطمئنی نمیخوای؟!
یونگی:اره
تهیونگ:باشه قبول نکن ولی من قیمت رو بیشتر میکنم و یه روز دیر تر پول بدی خودت و خواهرتو پرت میکنم بیرون!
یونگی با صدای اروم ولی اخم گفت:تو آشغال ترین موجودی هستی که تاحالا دیدم!
تهیونگ با آرامش گفت:خب الان بهت حق میدم یکم شوک بشی پس تا فردا ساعت ۱۲ شب وقت داری تصمیمت رو بهم بگی
یونگی بدون خداحافظی رفت بیرون و در رو کوبید
تهیونگ زیر لب گفت:میدونم برمیگردی!
***
بنگچان با لگد اومد داخل خونه و با عصبانیت گفت:شما دوتا!!
یجی و هیونجین بهش نگاه کردن
بنگچان با عصبانیت ادامه داد:دوتاتون طوری پای گوشیتون تو خونه ی من نشستید که انگار اینجا هتله!
هیونجین با آرامش گفت:حالا مگه چی شده؟
بنگچان:چی شده؟!شما دوتا اومدین تو خونه ی من زندگی میکنین و خرجتونم من دارم میدم ولی مدرسه که نمیرید!هیچ کاری نمیکنید!
یجی:خب چیکار کنیم؟
بنگچان:طبقه ی پایین خونه که به مغازه دارم!اونجا کار کنید!
یجی پوزخند زد و گفت:هه...بعنی تو داری ما رو با اون مغازه دارای داغون مقایسه میکنی؟این کار در حد من نیست!
هیونجین به یجی نگاه کرد و گفت:خیلی داری خودتو آدم حساب میکنی!صد در صد این کار در حدت نیست!لیاقتت اینه که بری توالت بشوری!
یجی با اخم به هیونجین نگاه کرد ولی برای هیونجین مهم نبود
یهو هیونجین گفت:خب بنگچان من حاظرم تو مغازه کار کنم
بنگچان با لبخند گفت:ممنونم
ولی به یجی نگاه کرد و لبخندی از بین رفت و گفت:تو چی؟من با این وضعیت ازت نگه داری نمیکنما!
یجی پوفی کشید و گفت:اه باشه!ولی من کار نمیکنم!برمیگردم مدرسه!
بنگچان:باشه خودت میدونی!از فردا هردوتون می‌رسد سر‌ کاراتون
هیونجین:چشم!
یجی:هیونجین خیلی داری سعی میکنی خودتو تو دل بنگچان جا‌ کنی ولی این پاچه خواریات جواب نمیده!
هیونجین:پاچه خواری؟یجی بیا منطقی باشیم!وظیفه ی بنگچان نیست از ما محافظت کنه و منم نمیخوام بیشتر از این اذیتش کنم!و اینکه احمق!این پاچه خواری نیست....انسانیته!
هیونجین بلند شد و رفت تو اتاقی که بنگچان بهش داده بود
...فردا...
بنگچان داشت به هیونجین مغازه رو نشون میداد که باهاش آشنا بشه
بنگچان:خب هیونجین یکم خودت اینجا بگرد تا بیشتر با محیط کارت آشنا بشی!و اینکه حفظ کن که تو هر قفسه چی هستش چون تو باید مشتری ها رو راهنمایی کنی!
هیونجین:باشه
بنگچان رفت یه سمت دیگه که یونگی رو دید
بنگچان:عه یونگی چقدر زود اومدی!
یونگی با احن خسته ای گفت:بله...
بنگچان:چرا انقدر خسته ای؟
یونگی:چیز خاصی نیست
بنگچان:ولی فکر نکنم حالت خوب باشه
یونگی:نه نه خوبم...یه قهوه بخورم سرحال میشم
بنگچان:باشه ولی حالت بد شد حتما بهم بگو
یونگی:چشم مرسی
هیونجین داشت قدم میزد و دید که بنگچان داره با یه پسر حرف میزنه
رفت سمتشون
بنگچان:خب یونگی ایشون همکار جدیدته!
هیونجین با لبخند گفت:سلام من هیونجینم!
و دستشو به سمت یونگی دراز کرد
یونگی باهاش دست داد و گفت:منم یونگیم
بنگچان:یونگی امروز اولین روز کاری هیونجینه!کمکی خواس-
یونگی:نگران نباشید هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم
بنگچان با لبخند گفت:مرسی...خب من دیگه برم!
***
داشت تو راهروی مدرسه با دوتا دوست که البته بهتره بگم نوچه های رو مخ تر از خودش راه میرفت و طوری قیافه گرفته بودن که بازیگرای هالیوود بعد از برنده شدن بزرگ‌ترین جایزه ها نمیگیرن راه میرفت که یه نفر خورد بهش و هر دوشون افتادن
یجی:اخ...مگه کوری؟!حواست کجاست
دختر بیچاره با صدای ارزون گفت:ب-ب-ببخشید حواس-سم نب-بود
یجی با داد گفت:حواست نبود؟!میدونی دامن من از زندگی تو بیشتر ارزش داره و منو انداختی و دامن جدیدمو کثیف کردی؟!
دخترک با نگرانی گفت:ببخشید واقعا ن-نمیخواستم...اصلا بدید به من برم بشورم-
قبل از اینکه حرفشو کامل کنه یجی با کیف دستی کوچیک اما سنگینشو زد تو صورت اون دختر بیچاره
گونه ی دخترک قرمز شده بود و همه ی بچه ها داشتن با تعجب نگاشون میکردن
یجی به دوتا نوچه ش گفت:فعلا بریم...
بچه ها مشغول حرف خودشون شدن و دختری که از اون عوضی کتک خورده بود داشت بی صدا گریه میکرد
ولی دستی رو شونه هاش حس کرد و برگشت سمتش و با اینکه درد داشت با خوشحالی گفت:وای وینتر تو اومدی!
وینتر بغلش کرد و گفت:اره اونچه اومدم!چرا نباید میومدم؟
اونچه:اخه با هرکی دوست میشم زود ولم میکنه و دیروز بالاخره بعد از مدت ها تنهایی تو باهام دوست شدی ولی فکر کردم ولم کردی
وینتر:من قرار نیست ولت کنم!خونمون دوره و ترافیک شد برای همین زنگ اول رو نرسید-......عه صورت چی شده؟
اونچه:یکی با کیفش زذ تو صورتم!
وینتر:کی زد؟!
اونچه:نمی دونم نمیشناسمش
وینتر:اوه چقدرم قرمز شده...راستی چرا بقیه دوستات ولت کردن؟
همون موقع زنگ خورد
اونچه:فعلا بریم سرمای بعدا بهت میگم
وینتر:باشه
***
بنگچان برگشت به مغازه ولی دید یونگی با ناراحتی اومد پیشش
بنگچان:یونگی چی شده؟
یونگی با ناراحتی گفت:رئیس میتونم باهاتون حرف بزنم؟
بنگچان با لبخند گفت:اره حتما بیا حرف-
لبخند بنگچان خیلی زود با دیدن اشکی که از چشم یونگی ریخته شد از بین رفت
بنگچان با نگرانی گفت:یونگی؟!تو...داری گریه میکنی؟چی شده؟
یونگی:من دیگه نمی تونم!
بنگچان:یعنی چی؟!چی رو نمیدونی؟چی میگی؟
___________________
ببخشید دیر اپلود شد
امتحانا پدرمو در آوردن
هر روز یکم مینوشتم ولی امروز تونستم پارت رو تموم کنم
حتما نظرتون رو بگید و اگه خوشتون اومد هم ووت بدید🤍

Life|زندگیWhere stories live. Discover now