Part 22

62 8 56
                                    

اونچه رفت نزدیک کوک و بهش گفت:حواست بهش باشه...میترسم!
کوک:از چی میترسی؟
اونچه:یونگی داشت باهام درمورد خودکشی حرف میزد
کوک:چی میگی؟مطمئنی؟
اونچه:اره...توروخدا مواظبش باش!
کوک:باشه...مرسی بهم گفتی
***
وینتر:پاشوووو دیگهههع!
یونگی:برو بیرون...خوابم میاد
وینتر:الان میخوابی بعد شب خوابت نمیبره،ساعت ۴ ‌صبح میری تو مخمون که من خوابم نمیاد
یونگی:وینتر ولم کن!
وینتر:اونچه داره خون بالا میاره
یونگی:چی؟!
یونگی خیلی ترسید
سریع از جاش بلند شد و دوید سمت سالن
یونگی:اونچه!
اونچه رو دید که سرشو رو پای هیونجین گذاشته و پای موبایلشه
اونچه:چی شده؟!
یونگی:خوبی؟!
اونچه:اره...چرا بد باشم؟
وینتر:خب چیزه....اینجوری گفتم بیدار شی!
یونگی:یجی!
یجی:بله؟
یونگی:یه چک می‌زنی تو گوش وینتر؟
یجی:نمیتونم!همینجوریش که همه کار براش میکنم پا نمیده
یونگی:راستی میگی...وینتر سری بعدی اینطوری بلندم کنی یه کاری میکنم خودت خون بالا بیاری!
وینتر:باشه حالا عصبی نشو
کوک:یونگی چته؟
اونچه:چیزیش نیست خوابش میاد بد اخلاق میشه
کوک:پیشی خوابالو
یونگی:به من نگو پیشی!
کوک:باشه پیشی!
یونگی:بعضی اوقات شک میکنم که عقل داشته باشی
هیونجین:اونچهععع!
اونچه:چرا داد می‌زنی؟همینجام!
هیونجین:حوصله ام سر رفته
اونچه:چه تفاهمی!
هیونجین:اونچهعععههع
اونچه:چیه؟!
هیونجین:حوصله ام سر رفته!
اونچه:منم خوصله ام سر رفته خب چیکار کنم؟
هیونجین:نمیدونم
هیونجین یکم ساکت شد
بعد یهو داد زد:حوصله ام سر رفته
یونگی:میخوای یه چی بدم دستت باهاش بازی کنی؟
هیونجین:اره چی میخوای بدی؟
یونگی:بیا بریم تو اتاق
اونچه داشت بلند بلند میخندید
هیونجین:چرا مثل روانیا میخندی؟
اونچه:یعنی نفهمیدی چی رو داره میگه؟
هیونجین:نه!
اونچه در گوش هیونجین گفت
هیونجین:یونگی هیونگ این حرفا بدآموزی داره
یونگی:میدونم!
کوک:یونگی سگ شده ولش کنید!
وینتر:مگه خودت بهش نگفتی پیشی؟چطور سگ شده؟!
کوک:وینتر مغزم کار نمیکنه!
***
بنگچان تهیونگ رو دید که یه گوشه ی خونه نشسته
رفت سمتش
پیشش نشست
بنگچان:چی شده تهیونگ؟
تهیونگ:واقعا پشیمونم
بنگچان:تو عذرخواهی کردی!
تهیونگ:ولی هنوز منو نبخشیدن
بنگچان:خب به یونگی حق میدی؟
تهیونگ:اره....واقعا اگه میتونستم زمانی به عقب برگردونم این کارارو نمیکردم
بنگچان:به اونچه حق میدی؟
تهیونگ:اره...بدبخت پچگیش خیلی ‌سخت بود منم خیلی اذیتش کردم
بنگچان:اگه اونا بفهمن که تو متوجه اشتباهات شدی و میخوای آدم خوبی بشی باهات خوب رفتار میکنن
تهیونگ:اگر هم خوب رفتار نکنن،بهشون حق میدم
یجی:بنگچااااان!
بنگچان:من فعلا برم ببینم یجی چی می‌خواد
تهیونگ پاشد رفت سمت در
کوک:کجا؟
تهیونگ:دارم میرم......یعنی میخوام از زندگیتون برم بیرون
وینتر:خوبه!در رو پشت سرت ببند!
اونچه:اگه میتونی آشغالا رو ببر دستت درد نکنه!
وینتر خندید
بنگچان:نه تهیونگ نرو!
یونگی:بذار بره!هم اون راحت میشه هم ما
اونچه:ولی من هنوز کامل انتقام نگرفتم
وینتر:بنظرم بسه به اندازه کافی شکنجه شد
اونچه:باشه!
وینتر:اونچه مطمئنی خودتی؟
اونچه:اره چطور؟
وینتر:تو انقدر سریع قانع نمیشدی
اونچه:الان شدم!
وینتر:عالیه
تهیونگ:برای همه چی معذرت میخوام....از همتون مخصوصا اونچه و یونگی
هیونجین:بخشیدیم حالا برو
بنگچان:نه تهیونگ وایسا!بچه ها تهیونگ پشیمونه و واقعا دیگه قرار نیست اذیتتون کنه!
وینتر:نه بابا!
بنگچان:وینتر تو نمیتونی جدی باشی؟
وینتر:نه!
بنگچان:یه فرصت بهش بدید!تهیونگ دیگه اون عوضی سابق نیست
اونچه:یه عوضیه جدیده؟
هیونجین خندید
هیونجین:وای اونچه....تو هستی من عمرا دیگه افسرده بشم!
بنگچان:بچه ها میتونم هممون با هم دیگه یه زندگی خوب داشته باشیم!
وینتر:بدون تهیونگ؟
بنگچان:نه دیگه!با تهیونگ
وینتر:مطمئنی؟
بنگچان:آره
کوک:بنگچان تو تضمین میکنی؟
بنگچان:آره!
اونچه:پس اگه تهیونگ دوباره یه غلطی کرد تهیونگ و بنگچان رو با خم میندازیم بیرون
بنگچان:منصفانه اس....قبوله!
کوک:تهیونگ این آخرین فرصته
تهیونگ:ممنونم!
کوک:خواهش میکنم
تهیونگ:یونگی!
یونگی:هوم؟
تهیونگ:منو میبخشی؟
اونچه:نه!
یونگی:تهیونگ واقعا فعلا نمیتونم ببخشمت!ولی اندازه ی قبل ازت بدم نمیاد...اونچه تو هم یکم شل کن
اونچه:چشم!بخواطر تو!
یونگی لبخند زد
تهیونگ:از همتون ممنونم
وینتر:وای چقدر احساساتی شدم....ولی دلیل نمیشه دوباره از اون کیکا درست نکنی
تهیونگ خندید و گفت:باشه درست میکنم
یونگی یهو پاشد
کوک:چی شده یونگی؟
یونگی:من میرم بیرون!هیچکدومتونم دنبالم نمیاین!
کوک:کجا میری؟
______________
  از فیک 🤏 انقدر مونده!از کسایی که خوندن و ووت دادن و کامنت گذاشتن ممنونم💞

Life|زندگیWhere stories live. Discover now