Part 20

64 8 25
                                    

وینتر خیلی ترسید!داشت تنها دوستشو جلوی چشماش از دست میداد
سریع چاقوی توی لباسش رو در آورد و زد تو رون پای تهیونگ
تهیونگ:اییی...این چی بود؟
تهیونگ افتاد روز زمین و چاقوش هم افتاد
اونچه سریع چاقو رو از رو زمین برداشت
رفت روی شکم تهیونگ نشست و چاقو رو گذاشت رو گلوش
اونچه:فکر کنم درمورد اذیت نکردن من و خانوادم بهت هشدار داده بودم کیم تهیونگ!
اونچه با پوزخند گفت:حالا بنظرت من شاهرگتو بزنم؟
یونگی:اونچه نکن! لطفا!
اونچه:چرا نکنم یونگی؟از وقتی وارد زندگیم شده بدبختی هامون صد برابر شده چی میشه اینو بکشم هممون راحت بشیم؟
یونگی:اونچه مسئله اون نیست اصلا خودم زودتر میخواستم بکشمش ولی ارزش نداره واسه این بریم زندان...نکن اونچه
وینتر:اونچه من دوست دارم بکشیمش ولی یونگی راست میگه این آسغال ارزششو نداره که جوونیتو براش حروم کنی
اونچه خیلی میخواست همونجا جوری تهیونگ رو بزنه که تو خونه سیل خون بیاد
تهیونگ:لط...فا....نزن اونچه!
اونچه:شرط دارم!
تهیونگ:چی؟
اونچه:چند تا شرط!
تهیونگ:چی
اونچه:باید خدمتکارمون بشی!
تهیونگ:باشه باشه فقط...ایییی....دارم میمیرم از روی پاشو
اونچه:هنوز نه!قوانین رو نگفتم
تهیونگ:خب...اخخخ...بگو
اونچه:خب ۵ تا قانون داریم!
۱-خونه رو هر وقت کثیف شد باید تمیز کنی!
۲-تو روابط ما دخالت نمیکنی
۳-به یونگی خیلی نزدیک نمیشی
۴-با هممون با احترام رفتار و صحبت میکنی
۵-هر وقت گفتیم گروهم گم میکنی و دیگه نمیای تو زندگیمون!
اونچه چاقو رو نزدیک چشمای تهیونگ کرد و گفت:گرفتی؟
تهیونگ:ب-ب-بله!
اونچه:خوبه!
اونچه از روش بلند شد و رفت وسط یونگی و هیونجین نشست
وینتر:اونچه!
اونچه:بله؟
وینتر:کارت درسته
اونچه لبخند زد و گفت:مرسی وینتر تو که از من خفن تری
تهیونگ:آیییی پام....
یجی:کوکی جعبه ی کمک های اولیه رو داری؟
کوک:اره تو اتاق آخریه ست
یجی رفت و جعبه رو آورد
بخواتر رشته اش خوب میدونست باید چیکار کنه
...
تهیونگ به زور بلند شد
اونچه:کف زمین خونی شده!طی تو آشپزخونه اس زود برو تمیز کن!
تهیونگ:چشم...ولی پام خیلی درد میکنه
اونچه:بخواتر تو هم دو تا پاهای داداشم درد میکنه،تو هم جز چشم یا سوال مربوط به کارِت حرف نمیزنی!فهمیدی؟
تهیونگ:بله!
اونچه:خوبه حالا زودتر تمیزش کن!
یونگی:اونچه
اونچه:بله؟
یونگی:من ازت ممنونم ولی حس میکنم روحیه ات زیادی داره خشن میشه
اونچه:یونگی اوپا!من که با شماها خوب رفتار میکنم!بعدشم مگه خودت نگفتی که مهربونی تو این دنیا بدرد نمیخوره؟
یونگی:من کی گفتم؟
اونچه:گفتی ولی یادت نمیاد!تازه دیگه کسی نمیتونه واسم قلدری کنه!بنظرم این تغییرم مثبته
یونگی:اگه این خشونت رو رفتارت با ما تاثیر نذاره خیلیم خوبه!ادمایی مثل تهیونگ یا حتی بدتر تو جامعه زیادن پس خوبه که داری قوی میشی
اونچه:ممنون داداش!
اونچه سرشو گذاشت رو شونه ی یونگی
هیونجین:اونچه چرا نمیای بغلم؟
اونچه:خب نگفتی!
هیونجین:مگه من باید بگم؟تو خودت باید یهو بیای بغلم
اونچه:باشه
هیونجین:خب چرا نمیای
اونچه:حال ندارم بلند شم بیام بغلت
هیونجین:لازم نیست بلند شی
هردومون رو یه مبل نشستیم میتونی بخزی
اونچه:اره....متاسفانه حوصله ی اونم ندارم
هیونجین اونچه رو کشید سمت خودش
هیونجین:چقدر سبکی!تو رو که راحت میدزدن
اونچه:شاید تو خیلی روز داری
هیونجین خندید و اونچه رو بغل کرد
وینتر:منم بغل میخوام
یجی وینتر رو بغل کرد
وینتر چشم قره رفت بهش
وینتر:خیلی بهم بچسبی میزنمت!گفتم بهت بگم که بدونی!
یجی:باشه...خشونت لازم نیست
وینتر:تهیونگگگگ!
تهیونگ:بله؟
وینتر:گشنمه!
تهیونگ:خب چی میخوای؟
وینتر:نمیدونم ولی یه چی بیار!چیپس،پفک،لز اون چیپس ابری ها هرچی!
کوک:از اونا نداریم
وینتر:پس تو چی داری؟
کوک:سبزیجات سالم!
وینتر:بنظرم تو دیگه واسه خونه ت خرید نکن!خودم میگم چی بخری!
تهیونگ:فقط یه دونه چیپس هست
وینتر:همونو بیار!
تهیونگ چیپس رو آورد
وینتر:خوبه حالا گمشو!
وینتر:اونچه میخوری؟
اونچه:فعلا که هیونجین داره منو میخوره
وینتر:هیونجین چیپس نمیخوری؟
هیونجین:نه ممنون
یجی:یه دونه به من میدی
وینتر:یه دونه چیپس کوچولو داد به یجی
یجی:این چیه دیگه؟بزرگترشو بده
وینتر:نمیخواستم همینم بهت بدم پس آدم باش
یجی:باشه ممنون
اونچه که تو بغل هیونجین بود
وینتر هم یهو رفت رو پای یونگی نشست
وینتر:میشه بغلت کنم
یونگی خندید و گفت:باشه
وینتر:چیپس میخوری؟
یونگی:نه مرسی خودت بخور
وینترسرشو برد تو گردن یونگی
یونگی خندید
یونگی:نکن وینتر قلقلکم میاااد!
کوک:وینتر دارم بهت حسودی میکنم!
وینتر:مشکل خودته!
کوک:وینتر برو اونور
وینتر:نمیرم!فشار بخور
کوک:دوست پسر منه!
وینتر:تو نیومده بغلش ولی من اومدم پس فعلا مال منه!
یونگی:وینتر هنوز خیلی بچه ای!
وینتر:خب؟چیکار کنم؟
هیونجین:خوشبخت بشید
اونچه:اصلا وینتر میخوای با یونگی و کوکی اوپا تریس-
یجی:نه من یه ایده ی بهتری دارم!هیونجین و اونچه که با همن،کوک و یونگی هم باهم،من و وینتر هم با هم
وینتر:احمقی؟بهت صد بار گفتم من لزبین نیستم ولم کن بعدشم یونگی اوپا از تو جذاب تره!
یونگی خندید
یونگی:وینتر خیلی‌ کیوتی!ولی تو هم برام مثل اونچه ای الانم خیلی کوچیکی!اصلا اشتباهه با یه پسر ۲۰ ساله وارد رابطه بشی
وینتر:اخه-
یونگی:یه فرصت به یجی بده بنظرم
یجی:راست میگه به حرف یونگی اوپا گوش بده
وینتر بلند شد و رفت رو پای یجی نشست
وینتر:اگه صندلی خوبی باشی شاید قبول کنم
یجی:باشه
کوک:یونگی میتونم بیام؟
یونگی:بیا کوکی!
کوک با خوشحالی اومد و کنار یونگی نشست
کوک:بغلت کنم؟یا زوده
یونگی بدون هیچ حرفی کوک رو بغل کرد
کوک:وای یونگی چقدر نرمی!
یونگی:ممنون
اونچه:تهیونگ!
تهیونگ:بله؟
اونچه:هیچی کاریت نداشتم فقط خواستم کرم بریزم حالا برو!هیونجین:خب الان تنها کسایی که خونه سینگلن بنگچان و تهیونگم شما دوتا هم با هم برید دیگه
بنگچان:چی؟!
_________________
زیبایان ووت و کامنت بزارین👁️👄👁️

Life|زندگیWhere stories live. Discover now