Part 16

68 11 34
                                    

حدود ۳ دقیقه همه شون ساکت شدن
ولی بعد همه شون تعجب کردن و انتظار اینو نداشتن
یونگی داشت میومد
ولی به کسی نگاه نکرد
هیچ حرفی هم نزد
فقط به سمت اون اتاق رفت
در رو باز کرد
رفت داخلش و بعدش در رو بست
بنگچان:چی شد؟
کوک:فهمید..
بنگچان:گفتی بهش؟
کوک:اره...
بنگچان:ری اکشنش چی بود
کوک:اولش چند تا قطره اشک ریخت ولی بعدش کاملا ساکت شد پاشو رفت
بنگچان:دلم براش میسوزه....
***
یونگی صندلی داخل اتاق رو چسبوند به تخت اونچه و نشست روش
خیلی زود اشک توی چشماش جمع شد
یونگی با بغض گفت:اونچه؟...پرنسس کوچولو....منو ببخش
یونگی:شاید همون اول که مامان و بابا مردن باید میفرستادمت پرورشگاه
اونجا کلی دوست پیدا میکردی...انقدر هم بدبختی نمیکشیدی
یونگی گریه کرد
یونگی:ولی...من خودم خواستم...خواستم بزر...گت کنم....خواستم...تنها...نباشم....ولی ارزش نداشت....اززششو نداشت که...اینجوری ببینمت
یونگی:اگه...من...اصلا....با...تهیونگ...آشنا نمیشدم....الان این وض..وضعیت ما نبود
یونگی:خیلی....دوستت دارم....اونچه....توروخدا....لطفا تنهام نذار
یونگی:اگه...بلایی...سرت بیاد....خودمو...میکشم...
گریه یونگی شدید تر شد
یونگی:توروخدا....لطفا...چشماتو باز کن...اونچه؟
ک-کوکی یا ...هیچکس ....دیگه ای...نمیتونه جاتو....بگیره
یونگی دست اونچه رو گرفت و این دفعه بلند تر گریه کرد
جوری که همه صداش رو شنیدم
کوک:واقعا ناراحتم....که هردوشون رو تو این وضع میبینم
بنگچان:تهیونگ میشه بگی دقیقا چیشده؟تو بخواتر تو افتاد؟
تهیونگ:اره....ولی باور کنید عمدی نبود
هیونجین:منم میخوام دست و پاتو قطع کنم بعد بندازمت تو اتیش البته غیر عمد
یجی:اروم باش هیونجین
هیونجین:عشقم داره میمیره بعد اروم باشم؟
یجی:تاحالا اینجوری ندی-
بنگچان:بس کنید!...تهیونگ بگو چی شده؟
تهیونگ:خب به اونچه گفتم باهاش میخوام تنها حرف بزنیم...بعدش...
کوک:بعدش چی؟
تهیونگ:بهش پیشنهاد دادم که دوباره با یونگی بیان پیشم ولی اونچه عصبانی شد
وینتر:انتظار داشتی عصبانی نشه؟بعد بگه مرسی به داداشم تجاوز کردی و کتکمون زدی؟
تهیونگ:میدونم کارم اشتباه بود و حق داشت عصبی شه
بنگچان:خب حالا بگو چی شد که افتاد؟
تهیونگ:.....
هیونجین یقه ی تهیونگ رو گرفت و گفت:بنال دیگه!چرا لال شدی؟
کوک:هیونجین ولش کن
هیونجین:چرا ولش کنم؟!زندگی همه مون رو به فاک داده!
کوک:گفتم ولش کن
هیونجین نمیخواست
ولی ول کرد
کوک:تهیونگ نمیخوای بگی چی شد که اونچه افتاد؟
تهیونگ:نمیتونم بگم...
کوک:نمیتونی بگی یا نمیخوای بگی؟
تهیونگ هیچی نگفت
هیونجین:توروخدا بذار من اینو مثل سگ بزنم صدا بز بده!
وینتر:خب اگه بخوای مثل سگ بزنی که صدا بز نمیده
یجی:وینتر ولش کن الان عصبیه!
بنگچان:تهیونگ!
تهیونگ سرشو آورد بالا
بنگچان:ما میتونیم ازت شکایت کنیم!خودتم اینو میدونی...ولی میخوایم دوستانه حلش کنیم پس لطفا بگو
هیونجین:دوستانه حل کنیم یعنی چی؟
بنگچان:هیونجین تو دخالت نکن
بنگچان:تهیونگ به ما بگو چرا اصلا اینکار رو کردی؟چرا یونگی رو داشتی به زور نگه میداشتی؟
تهیونگ:من خیلی دوستش داشتم...هنوزم دارم...میخواستم مال من بشه
کوک:تو گوه خوردی
تهیونگ:تو هم که عاشقشی پس میتونی درکم کنی
کوک:خب درسته یونگی هم خوشگله هم کیوته هم مهربونه و هزاران ویژگی مثبت دیگه داره!خب هر پسر یا دختری جذبش میشه!منم جذبش شدم ولی تا وقتی خودش نخواست حتی بهش دست هم نزدم
تهیونگ:جونگکوک تو نمیتونی منو درک کنی!
کوک:بله چون من یه آشغال خودخواه متجاوز نیستم!
وینتر:کوکی اوپا ولش کن چون ول نکنی بحثتون تا فردا ادامه پیدا میکنه
***
یونگی هنوز داشت گریه میکرد
ولی آروم‌تر شده بود
فقط به اونچه زل زده بود
همش منتظر بود که اونچه چشماش رو باز کنه
ولی نکرد
همینطور داشت بهش نگاه میکرد
که دید ضربان قلبش بیش از حد داره تند میزنه
یونگی خیلی ترسید
داد زد:پرستار!دکتر!یکی بیاد!
و پرستارا و دکتر خیلی سریع خودشون رو رسوندن
پرستار:آقا لطفا محیط رو ترک کنید
یونگی:یعنی چی محیط رو ترک کنم؟خواهرم داره میمیره!
پرستار:آقا اگه میخواید احتمال سالم موندن خواهرتون بره بالا لطفا برید بیرون
یونگی رفت بیرون
بنگچان:چی شد؟
یونگی:نمیدونم...داره میمیره
هیونجین:اونچه اگه بمیره خودم میکشمش!
کوک:خب تو چرا اومدی بیرون؟
یونگی:خواستم بمونم ولی گفتن اگه میخوام احتمال زنده موندن اونچا بیشتر بشه برم بیرون
وینتر:وا چه ربطی داره؟
کوک:وینتر الان این مهمه؟
وینتر:آخه ربطی نداره یونگی اوپا که با وجودش اسید تولید نمیکنه که خطرناک باشه!
کوک:وینتر حتما یه چیزی میدونن
چند دقیقه همونجا بیرون در نشستن
ولی هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد
فقط صدای هق هق یونگی میومد
تا اینکه بالاخره دکتر از در اومد بیرون
یونگی رفت پیش دکتر
یونگی:دکتر چی شد؟
دکتر:شما بردارش هستید؟شما ازش نگهداری میکنید
یونگی:اره...ولی حالا بگید چی شد؟
دکتر سرشو انداخت پایین و گفت:متاسفم!
_______________
اگه امشبم ننه بابامو بپیچونم پارت جدید میذارم👍

Life|زندگیWhere stories live. Discover now