خودمو از لاى جمعيت كشيدم بيرون و به سمت در ورودى رفتم، نگهبان انقد سرگرم دور كردن مردم بود كه نفهميد من رفتم تو، با هر قدمى كه برمى داشتم نفسام تنگ تر ميشد و ضربان قلبم تند تر چند قدم رفتم جلوتر كه يه صداى آشنا شنيدم :
"زين به نظرت اين لباسه خوبه؟" خون تو رگام يخ زد.... خودش بود، صداى قدماشو شنيدم كه داشت نزديكتر ميشد، شيت سريع رفتم پشت رگال يكى از لباسا قايم شدم ، مي خاستم اسپرى آسمم رو بزنم تا وضعم از اينيكه هست بدتر نشه ولى نميتونستم چون صداش بلند بود، نايل داشت لباساى رگال كنارى منو نگاه ميكرد، تيشرتارو اروم اروم كنار ميزد و با دقت به هر كدوم نگا ميكرد، بهش خيره شدم، به موهاى بلوندش، به چشماى آسمونيش كه مثل هميشه منو محو ميكرد، به هيكل قشنگش نا خوداگاه يه قطره اشك از چشام افتاد رو زمين ، خداروشكر نايل متوجه نشد، به محض اينكه از قسمت تيشرتا رفت بيرون منم از پشت رگال اومدم بيرونو دنبال در خروجى اضطرارى گشتم، پيداش كردم و ازش رفتم بيرون.
دووم بدنم تموم شده بود و به اسپرى نياز داشتم سرى رفتم سراغ كيفم و برش داشتم، بردمش سمت دهنم و فشارش دادم ولى هيچى ازش بيرون نيومد، دوباره امتحان كردم ولى هيچ اتفاقى نيوفتاد. از دهنم درش اوردم و تكونش دادم و فهميدم ديگه چيزى توش نداره، فاك اينم الان بايد تموم ميشد؟؟ نفسام يكى يكى كوتاه تر ميشدنو قطره هاى اشك از چشام سرازير شدن، به ديوار تكيه دادمو خودمو براى يه خوابه طولانى اماده كردم..........
"اما؟" با شنيدن يه صداى بم چشامو باز كردم، مو هاى فرفرى و قد بلند، هرى. با نگاه كردن بهش فهميدم چقد دلم براش تنگ شده بود.
"ه....ه.....هرى...." سرفه هام حرفامو قطع كردن. حالم از قبل بد تر شد بود ، سعى كردم برم پيش هرى تا ازش كمك بخام، پاهامو از ديوار جدا كردمو سعى كردم يه قدم بردارم ولى نتونستم چشام خود به خود بسته شد و سرم گيج رفت.
"امااااااا"اين آخرين چيزى بود كه شنيدم.
د.ا.ن هرى
اما داشت ميوفتاد رو زمين و من خشكم زده بود، بعد از ٤ سال ديدمش، همون قيافه بود همون قد ولى خيلى لاغر تر شده بود ، چشاش ديگه برق نميزد و بدنش مي لرزيد، به خودم اومدمو كمرشو گرفتمو نذاشتم بيوفته ، بغلش كردم و بردمش سمت ماشينم. بازوهاش سرد بودن و صورتش سفيد شده بود ، داشتم از استرس مى مردم سرى گذاشتمش تو ماشينو بخارى رو روشن كردم و به سمت بيمارستان راه افتادم تو راه با موبايلش به اولين شماره اى كه زنگ زده بود زنگ زدم
"اما تو كجايى؟ ما كل محل رو دنبالتيم" صداشو شناختم، لكسى بود دوست صميمى اما.
"لكسى من هريم، راستش اما ..... ام ..... از حال رفته و من دارم ميبرمش بيمارستان،سرى بيا اونجا"
YOU ARE READING
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......