د.ا.ن اما
صبح با صداى زنگ ساعتى كه تنظيم كرده بودم بيدار شدم. نايل اولش غر زد و من يكم به خاطر قيافه بامزش خنديدم.
سريع پا شدم و رفتم دوش گرفتم. هيچى حموم تو خونه خودت نمى شه. دوشم كه تموم شد اومدم بيرون و لباسى مى خواستم باهاش برم خونه مامانمو بپوشمو پوشيدم. يه شلوار جين با يه تاپ ساده و يه سوييتشرت نازك روش.
رفتم تو اشپزخونه و تصميم گرفتم پنكيك درست كنم. ماده شو اماده كردم و گذاشتم تو مايتابه تا سرخ شه. تو اين فرصت رفتم نايلو بيدار كنم.
وقتى رفتم تو اتاق هنوز رو تخت خوابيده بود. اول نمى خواستم بيدارش كنم چون دلم نميومد از اين خواب عميق بلندش كنم ولى مجبور بودم.
رفتم پيشش رو تخت و تو گوشش زمزمه كردم :
"نايل، نايلر ، بيدار شو. "
"مممممم نمى خوام. " صداش به خاطر اينكه تازه از خواب بيدار شده بود كلفت بود.
"نايل لطفا ، امروز خيلى كار داريم. "
"يه بوس. " خنديدم و لبم و گذاشتم رو لبشو يه بوسه كوچيك بهش دادم.
"كم بود. "
"نايل گفتى يه دونه. "
"پس پا نمى شم. "
"نااااايل خواهش مى كنم. "
"فقط يه بوس ديگه."
"باشه ولى اگه پنكيكا سوخت ديگه صبونه نداريم. اينو كه گفتم سريع پاشد و منو محكم بوسيد و رفت تو حموم. تو دلم بهش به خاطر شكمو بودنش خنديدم. كى به خاطر پنكيك اينجورى بيدار مى شه؟ (ممممممممن )
رفتم تو اشپزخونه و پنكيكارو برگردوندم و منتظر موندم تا اون طرفشونم سرخ شه.
تو اين فرصت نوتلا و بشقاب و چنگال رو از تو كابينت برداشتم و گذاشتم رو ميز.
نايل همون موقع با يه حوله دور كمرش اومد بيرون ، موهاش به خاطر خيسى تيره تو شده بودن و ازشون اب مى چكيد. (نايل گرلا اب قند بيارم؟ )
فاك. اخه مگه اون شلوار نداره؟
"اقاى هوران بهتره همين الان برى و شلوار بپوشى. "
"چيه؟ نمى تونى خودتو كنترل كنى؟ " با يه نيشخند گفت.
نه نمى تونم. تو دلم گفتم
YOU ARE READING
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......