بچه ها اين قسمت به دليل نا مشخصى پاك شده بود، به خاطر همين دوباره گذاشتم.
..............................................
صبح كه بيدار شدم با يكى از زيبا ترين صحنه هاى دنيا روبرو شدم، نايل خواب.
دهنش باز بود و موهاى بلوندش بهم ريخته بود. يه دستش دور كمرم بود و يه دستشم زير سرش. نتونستم خودمو كنترل كنم و دستمو بردم و صورتشو نوازش كردم. پوستش خيلى نرم بود.
"همممممممممم " وقتى نوازشش كردم گفت و يه دفعه چشاشو باز كرد. سريع دستمو برداشتم و سرخ شدم.
"من متاسفم نمى خواستم بيدارت كنم. " سرمو گرفتم پايين.
"نه من دوسش داشتم. " با صداى بم گفت.
"چى؟ "
"من دوس دارم وقتى پوستمو نوازش مى كنى. " دستمو گذاشت رو لبش و اروم بوسيدش و گذاشتش همون جايى كه داشتم لمس مى كردم. دوباره دستمو بالا پايين كردم و از پوست نرمش لذت بردم. دستشو كه رو كمرم بود فشار دادو منو به خودش نزديكتر كرد.
"حاضرم همه چيمو بدم تا هرروز كنارت بيدار شم. "
"منم همين طور. " همون موقع يادم افتاد كه ديروز بهش نگفتم فردا دارم مى رم.
"نايل "
"بله؟ "
"من بايد راجب يه موضوعى باهات صحبت كنم. "
"نمى شه بعدا؟ "
"نه مهمه. "
"اوه بى خيال اما. " بهش توجه نكردم و گفتم :
"نايل ما فردا بر مى گرديم لندن. "
"چى؟ " با صداى بلند پرسيد و پا شد نشست. يكم از حركت ناگهانيش جا خوردم ولى بعدش خودمم پا شدم.
"اره، منو لكسى فردا برمى گرديم لندن. "
"نمى شه، نبايد برين. اگه بر گردى ممكنه دوباره بينمون فاصله بيفته، من نمى تونم بدون تو. " اخر صداش لرزيد.
"منم نمى خوام، معلومه نمى خوام ولى تا كى بمونيم امستردام؟ شما بايد برين ادامه تور و منم بايد يه كار خوب پيدا كنم. بعدشم من تا كى مى تونم اين مساله رو از مامانم پنهان كنم؟" وقتى اينارو به زبون اوردم فهميدم خيلى مشكل سرراهمون هست كه تاجالا بهش دقت نكرده بودم. تازه فن هاى نايلم هستن، عكس العمل اونا وقتى بفهمن نايل دوس دختر داره خيلى وحشتناكه، تازه مودست منيجرم هست.
"نايل......." مى خواستم بگم كه حرفمو قطع كرد.
"تو هم با ما بيا تور. " دهنم از تعجب باز موند. اون واقعا فك كرده من مى تونم باهاش برم تور؟! من همه وسايلام لندنه تازه به مامانم چى بگم؟
"نايل من نمى تونم، اولا كه همه وسايلام لندنه و اينكه من الان درامدى ندارم، دوما اينكه ممكنه منيجرتون اجازه نده و از همه مهم تر، به مامانم چى بگم؟ "
YOU ARE READING
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......