يه هفته بعد :
د.ا.ن امانور خورشيد چشامو اذيت مى كرد. حوصله نداشتم از رو تخت پاشم و برم پرده رو بكشم، نمى خواستم ببينم يه روز ديگه هم داره به روزاى جدايى ما اضافه مى شه ، يه روز ديگه به روزاى مثل جهنم من ، يه روز ديگه به دور شدن از تموم خوشبختيم.....
صداى زنگ ساعت لكسى از اتاق بغلى بلند شد، مى تونم قيافشو تصور كنم وقتى داره دنبال دكمه خاموش الارم مى گرده و با كلافگى به عالم و ادم فحش مى ده.
باز خوبه اون بيدار مى شه.
دلم براى خواب تنگ شده، چون دقيقا هفت روزه كه نتونستم حتى چند دقيقه چشامو رو هم بزارم. به محض اينكه چشامو مى بندم كابوساى واقعيم ظاهر مى شن و راحتم نمى زارن. باز خوبه يه اميدى براى زندگى دارم، دستاى لرزونمو كشيدم رو شكمم و چشامو به خاطر لذت زياد بستم.
اين موجود كوچولو...... با اينكه هنوز نديدمش ولى با تموم وجودم عاشقشم و حاضر همه چيمو بهش بدم. الان اون تنها چيزيه كه باعث مى شه فك كنم هنوز يه چيزي از رابطه من و اون مونده ...... مى تونم يه دختر كوچولوى خوشگلو تصور كنم كه داره اينور اونور مى دوئه و موهاى قهوه ايش پشتش تكون مى خوره، مى تونم تصور كنم كه بدو بدو مياد سمتم و مى پره بغلم و از ته دل مى خنده و باعث مى شه منم يه لبخند واقعى بزنم ، بعد با چشاى آسمونيش بهم نگاه مى كنه ، و درست همين لحظه، فكرم مى ره سمت باباش و خود به خود خالى مى شم. حس يه حفره تو خالى بهم دست مى ده كه كاملا سياهه. درواقع، سياه شده. بعد ناخوداگاه اين سوال مياد تو ذهنم كه، اونم مثل من اين احساسو داره؟ هه......عكساى جديدش كه سرخط خبر هاس كاملا به اين سوال جواب مى ده.
تك تك ثانيه هاى سه روز پيشو يادمه. عكساشو با ارياناى معروف خوش صدا تو چند تا از روزنامه ها چاپ كرده بودن و چند بار تو تلويزيون رابطه قطعيشونو اعلام كردن، ولى بدترين چيز وقتى بود كه ...... خودش اون جمله رو گفت، خودش گفت دوسش داره و ازينكه با ارياناس خوشحاله.
اون لحظه من ديگه نتونستم تحمل كنم، حدس مى زنم اگه لكسى نبود الان نه خودم بودم و نه بچم. باورم نمى شه...... خودش اينو گفت، كسى كه مى گفت فقط براى منه و منم فقط براى اونم، كسى كه مى گفت من براى اون ساخته شدم، كسى كه مى گفت بدون من حتى راحت نفس نمى كشه، اين شد؟ هه ... كم كم دارم به عشق شك مى كنم، شايد نايل واقعا دوستم نداره، شايد پنج سال پيش واقعا مى خواسته منو ترك كنه كه باهام قطع رابطه كرده، شايد واقعا منو نمى خواد. شايد من به اندازه كافى براى اون خوب نيستم.
سعى كردم با به نفس عميق اشكى كه تو چشام جمع شده بودو از بين ببرم و موفق شدم. آخخخخ
YOU ARE READING
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......