*فلش بك*
دنيا داره دور سرم مى چرخه و حتى يادم نمياد الان كجام. اون ويسكى طعمش عالى بود و من حدودا يه بطرى و نصفى خوردم. الان حالم خيلى خوبه. حداقل الان فقط يكم به نايل فك مى كنم. همون طور كه داشتم تلو تلو مى خوردم رفتم سمت يه صندلى كه روش بشينم كه يكى دستمو گرفت و منو از پله ها برد بالا. پشتش بهم بود و نمى تونستم قيافشو ببينم. مى خواستم دستمو از تو دستش بكشم بيرون ولى خيلى محكم گرفته بود.
"تو كى هستى؟ با من چى كار دارى؟ " جواب نداد. كم كم داشتم مى ترسيدم. منو برد توى اتاق و درو رو خودمون قفل كرد. از ترس داشتم مى لرزيدم. وقتى سرشو برگردوند از ديدن صورتش وحشت كردم. اون سم (دوست پسر قبلى اما ) بود. كسى كه من با تموم وجودم ازش متنفر بودم و مى ترسيدم. تمام بدنم داشت مى لرزيد و اون بهم نزديك شد.
سريع عقب عقب رفتم ولى يهو خوردم به ديوار و فهميدم ديگه عقب تر نمى تونم برم. قطره هاى اشك از چشام جارى شدن و شروع كردم به جيغ زدن. ولى كسى توجه نمى كرد چون اين عادى بود كه ازين اتاقا صداى جيغ بياد.
دكمه هاى لباسمو وحشيانه باز كرد و دامنمو كشيد پايين.
"اينجا ديگه فقط من و توييم. ديگه كسى نيست كه بخواد جلومو بگيره. ديگه اون پسره بلوند نمياد كه نجاتت بده، اون الان كجاست؟ الان احتمالا داره يه خواننده معروف مثل خودشو به فاك مى ده. خب، به زودى قراره براى تو هم همين اتفاق بيفته. "
"خواهش مى كنم ولم كن. من كه كارى نكردم. خواهش مى كنم كاريم نداشته باش. لطفا" با گريه التماسش مى كردم.
سرشو به نشونه نه تكون داد و يه نيشخند زد. شرتمو زد كنار و يه انگشتشو واردم كرد. از درد به خودم پيچيدم و با تموم وجودم جيغ زدم. بلند بلند مى خنديد. اشكا مثل بارون از چشام سرازير مى شد. يه انگشت ديگه هم واردم كرد و شروع كرد به تكون دادنشون. دردش انقد زياد بود كه ديگه توانى براى جيغ كشيدن نداشتم. ولى اونجورى كسى چيزى نمى فهميد و سم كارشو ادامه مى داد. يه بار ديگه شانسمو امتحان كردم و تمام نيرومو جمع كردم و جيغ زدم و كمك خواستم. همون موقع يكى رو در كوبيد و داد زد :
"اما اون تويى؟ " دنيل بود، صداشو شناختم و مى خواستم جوابشو بدم ولى سم نذاشت، انگشتاشو بيشتر فرو مرد و من نفسم بند اومد.
دن چند بار ديگه رو در كوبيد و منم سعى مى كردم همون طور دست سم رو دهنم بود جيغ بزنم. فك كنم صدامو شنيدن چون همون موقع در شكسته شد و دنيل و چند تا از كاركناى بار اومدن تو. سم بدون اينكه اونا متوجه بشن انگشتاشو كشيد بيرون و من دوباره يه درديو تو خودم احساس كردم. پاهام ديگه نتونستن تحمل كنن و افتادم زمين و بيهوش شدم.
YOU ARE READING
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......