رنگم پريده بود و يه لحظه نفسم بند اومد.
اگه واقعا حامله شده باشم چى؟ اگه اونشب نايل واقعا كاندوم نذاشته باشه چى؟ اوه خدا. حتى نمى خوام به عكس العمل نايل فكر كنم. ما فقط 22 سالمونه. الان خيلى زوده براى بچه دار شدن.
از همه بدتر ......... من تو اين مدت سيگار كشيدم.
فاك.
"هى امااااااا " نايل بغل گوشم داد زد و دستشو جلو صورتم تكون داد.
"اوه ببخشيد.... بله؟ "
"بازى شروع شد، نمى خواى ببينى؟ "
"اوه چرا..... " گفتم و تكيه دادم به دست نايل و سرمو گذاشتم رو شونش.
"تو مطمئنى خوبى عزيزم؟ "
"اوهوم. " گفتم ولى حتى خودمم شك داشتم.
"مى خواى فردا بريم دكتر؟ " وقتى اينو گفت هل شدم، دلم نمى خواد اينجورى بفهمه كه حاملم.
"نه....... نه.... خوبم. "
"خيلى باشه ، هرجور خودت راحتى" با لبخند گفت و با چشاى ابيش بهم نگاه كرد.
"مرسى نايل. " گفتم و شونشو بوسيدم.
"يوهوووووووو همينه. " يهو همه گفتن و بلند شدن و دستاشونو گرفتن تو هوا.
تلويزيونو نگاه كردم و فهميدم.........
هووورررررررراااااا منچستر گل زد.
با خوشحالى دستامو تو هوا تكون دادم و خنديدم. چند دقيقه بعد همه دوباره نشستن و چند ساعت بعد همه رفتن خونه هاشون.......
من و نايل داشتيم ريخت و پاش هاى امروز و جمع مى كرديم و من دنبال يه بهونه بودم تا برم بيرون و بيبى چك بگيرم. ساعت الان چهار بود، يعنى كاملا وقت داشتم ولى هرچه زود تر بهتر.
وقتى وسايل حال مرتب شد گفتم :
"نايل......من مى خوام برم بيرون راه برم، كارى ندارى؟ "
"نه عشقم برو، من بايد رو متن يكى از اهنگاه كار كنم. "
"باشه . " با لبخند گفتم و رفتم جلو و اروم ولى عميق لبشو بوسيدم.
"مواظب باشيا. "
"باشه. " گفتم و از حال رفتم بيرون.
در خونه رو باز كردم و رفتم تو حياط و چند تا نفس عميق كشيدم و به سمت سوپر ماركت راه افتادم.
BẠN ĐANG ĐỌC
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......