چمدونمو كشيدم و به سمت هتل قدم زدم."اما " هرى صدام كرد ، سرم و برگردوندم و با دست اشاره كرد كه برم سمتش ، رفتم پيشش و سرمو به پنجره ماشين نزديك كردم
"بله؟ "
"اما..........ام........ببين مى خواستم ......راستش..."
"هرى؟ چيزى شده؟ "
"ببين اره اين ....... اين راجب نايله "
نگرانى تموم وجودمو پركرده بود. مى تونستم ادرنالين رو تو رگام احساس كنم ، با يه صداى گرفته گفتم :
"خب؟ "
"ببين نايل ...... "منتظر بودم تا بهم بگه اون هنوز دوست داره و برگردين پيش هم
"نايل گفت اگه مى خواى شب بياين با هم بريم يه كلاب "
نااميدى رو تو دلم احساس كردم به خاطر احمق بودن خودم به خودم خنديدم و به خودم فحش دادم"ممممم...فكر خوبيه، ادرسشو برام اس ام اس كن "
"نه خودم ميام دنبالتون، ساعت هفت منتظرم "
"باشه "
"باى "
"باى "
برگشتم و به سمت هتل قدم زدم ، تمام فكر و ذكرم نايل بود، فقط براى چند ساعت پيشش بودم ولى نمى تونم از فكر اون چشاى ابى در بيام
"اما اون نايل گذشته نيست اون الان نايل هوراااااااانه " ضميرم بهم ياداورى كرد ، با ناراحتى وارد اسانسور شدم و دكمه رو زدم ، وقتى در باز شد صداى جيغ يه نفرو شنيدم، دوييدم سمت صدا و فهميدم صدا از اتاق لكسى مياد. نگران شدم كوبيدم رو در و اسم لكسى رو داد زدم ولى فقط صداى جيغ اومد."تو چطور تونستى؟ تو يه هرزه اى " صداى درك بود و بعدش صداى ضربه اومد. قلبم افتاد، اون ... اون داره لكسى رو مى زنه! اون چطور مى تونه همچين كارى كنه؟! محكم تر كوبيدم به در و اسمش و جيغ زدم
"لكسى لكسى اين در لعنتى رو باز كن " ولى انقد صداى تو اتاق زياد بود كه كسى چيزى نمى شنيد، هر چقد مى گذشت صداى ضربه ها و جيغ ها بيشتر مى شد، گريم گرفته بود، نمى دونستم چى كار كنم...... به اولين نفرى كه به ذهنم اومد زنگ زدم و بعد از چند تا بوق نايل گوشى رو برداشت
"اما؟ "
"اره نايل، مى تونى سريع خودتو برسونى اينجا؟ لكس.....لكسى و درك دارن با هم دعوا مى كنن، تورو خدا سريع بيا اينجا "
"اما اروم باش، ادرس هتلو برام بفرست تا ٥ دقيقه ديگه اونجام "
"باشه " گفتم و قطع كردم.
سريع ادرس هتلو براش فرستادم و منتظر موندم. بعد از چند دقيقه صداى پاهايى رو شنيدم كه داشت مى دوييد و بعد نايل اومد ، همون چشاى ابى .......محوش شدم طورى كه داشت مى دوييد سمتم."اما چى شده؟ اين صداى لكسيه؟" با اين حرفش به خودم اومدم.
"اره اون و درك دارن دعوا مى كنن و درك داره اذيتش مى كنه "
YOU ARE READING
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......