دهنش از تعجب باز مونده بود و خشكش زده بود.
"اما؟ "
"ب..بابا؟ " مطمئن نبودم كه بايد با اين اسم صداش كنم يا نه.
"اما تو ....... تو خودتى؟ " كم كم رو دهنش حالت خنده اومد. نمى دونستم چى بگم....... بگى اره من دخترتم؟ يا فاك يو كه مارو گذاشتى و رفتى؟ كدوم بهتره؟ خودم دومى رو ترجيح مى دم ولى اينجا جلو برد و آنجى زشته به ختطر همين تصميم گرفتم يه چيزى بين اين دوتارو بگم.
"چرا؟ چرا مارو ول كردى؟ " خنده رو لباش خشك شد و جاش ناراحتى اومد.
"دخترم من برات توضيح بدم....... من...... فقط نمى تونم اينجا........ نظرت چيه تو بعد از مراسم بياى خونه من؟ "
"من اول بايد با نايل صحبت كنم. "
"اوه البته..... چند بار عكستونو رو مجله ديدم ....... فقط.... فك نمى كردم واقعا خودت باشى ........ برو باهاش ...... صحبت كن بهم خبر بده ........... " سرمو تكون دادم و از بغلش رد شدم. مى تونستم از گوشه چشمم ببينم كه چند دقيقه همون طورى همونجا وايساده بود. خودمم نمى تونستم تعجبمو انكار كنم. من همين چند دقيقه پيش پدرمو اولين بار تو زندگيم ديدم، اين حتى تا چند سال يكى از ارزوهام بود. اره دوسته من وقتى پنج شش ساله بودم خودمو تصور مى كردم كه نشستم رو تاب و پدرم هلم مى ده و من مى خندم و جيغ مى زنم چون خيلى تند تاب مى ده. يا فكر مى كردم پدرم شبا مياد برام قصه مورد علاقمو مى خونه و بعدش اروم پيشونيمو مى بوسه و از اتاق مى ره بيرون. اين زندگى هر دختر عادى پنج شش ساله ديگه بود ولى همين زندگى ارزوى من بود. البته من اون موقع نمى دونستم پدرم يه همچين آدميه. فاك هنوزم نمى تونم درك كنم كه پدرم يه هنرپيشه معروف دختر باز بوده. اشك تو چشام جمع شد و راهمو به سمت ميز پسرا تار مى ديدم. وقتى رسيدم به ميز سريع صندليمو برداشتم و كنار نايل نشستم و سرمو به سمت پايين خم كردم و اشكامو پاك كردم تا كسى نفهمه گريه كردم.
"اما خوبى؟ " فاك. لويى از اون ور ميز پرسيد. نايل يهو برگشت سمت منو با تعجب نگام كرد.
"اوه عزيزم ببخشيد متوجه نشدم كه اومدى داشتم با ليام صحبت مى كردم. "
"عيب نداره نايل. " صدام گرفته بود ، يه لبخند زوركى زدم.
"تو خوبى؟ " نايل پرسيد. سرمو به نشونه اره تكون دادم. نمى خواستم اين مراسمو براش خراب كنم.
"نه اما تو خوب نيستى. چى شده؟ "
"نايل من خوبم چيزى نيست باور كن..... "
"اين راجب پدرته؟ " حرفمو قطع كرد. سرمو به نشونه اره تكون دادم و بهش نزديك شدم.
YOU ARE READING
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......