چند دقيقه گذشت و بچه ها صبر كردن تا هرى بياد ولى نيومد، به خاطر همين تصميم گرفتن اهنگ بعديو بدون هرى اجرا كنن، خيلى نگران شده بودم به خاطر همين رفتم بك استيج پيشش.
در اتاقو باز كردم و وقتى تو اتاقو ديدم باورم نمى شد كه اين شكلى شده. تمام وسايلى كه رو ميز بود شكسته بود و رو زمين افتاده بود و يكى از ميز هاى كوچيك بر عكس شده بود. با چشام دنبال هرى گشتم ولى نبود. رفتم تو اتاق و صداى هق هقاشو شنيدم. اوه خداى من !
هرى نشسته بود يه گوشه اتاق و سرش تو دستاش بود و اروم اروم هق هق مى كرد. (دلم كباب شد 😥) قلبم از ديدن اين صحنه تير كشيد، باورم نمى شد هرى انقد شكسته شده.
رفتم پيشش و جلوش نشستم. الان تقريبا هم قد شده بوديم ولى هرى هنوز يكم بالاتر از من بود. وقتى فهميد يكى اومده تو اتاق اروم سرشو اورد بالا. واى خدا چشاى سبزش الان مثل اتيش قرمز شده بودن.
"اما؟ " با يه صداى خيلى خيلى گرفته بود.
"هرى..... تو چى كار كردى با خودت؟ " اولين سوالى كه به ذهنم رسيد و پرسيدم.
"من..... من ديگه نمى تونم، نمى تونم تحمل كنم وقتى اون با يكى ديگست و انقد خوشحاله وقتى من وضعم اينه. " با دستاش به دورو برش اشاره كرد.
"باورم نمى شه اين تويى هرى، هرولد ادوارد استايلزى كه من مى شناختم اين شكلى نبود، اون هيچ وقت اينجورى نمى شكست و غصه نمى خورد. اون مثل يه مرد مى جنگيد و هرچيزى كه مى خواستو به دست مياورد. پس پاشو هرى، پاشو و برگرد به هرى گذشته، همون هرى قوى، شاد ، خوشحال. هيچ كس نمى خواد تو اينجورى باشى. "
"اما همه اينايى كه تو گفتى مال قبل از اشنايى من با اون بود. از وقتى كه با اون دوس شدم اون دليل نفس كشيدنم يا شاد بودنم بود. حالا الان اون رفته و من ديگه دليلى براى برگشتن به گذشته ندارم. ترجيح مى دم همين جا بشينم و غصه بخورم تا اينكه خبراى مربوط به اون و معشوقه جديدشو بشنوم. "
"اوه هرى بى خيال. اگه انقد عاشقشى پس چرا يه كارى نمى كنى؟؟! مى خاى تا اخر عمرت همين طورى بشينى اينجا. اين نه تنها عشقتو به تيلور ثابت نمى كنه بلكه نشون مى ده اون برات خيلى بى اهميته. واقعا هرى؟! انقد برات بى اهميته كه حتى حاضر نيستى تلاش كنى تا بهش برسى؟" كم كم صدام داشت مى رفت بالا.
يهو از جاش بلند شد و داد زد :
"نه ، بس كن اما. تو هيچ چى راجب من و اون نمى دونى. نمى دونى من چقد تلاش كردم تا حداقل از يه راهى باهاش چند تا كلمه حرف بزنم ولى مودست لعنتى نذاشت. نمى دونى چقد دوست داشتم من و اونم مثل همه زوجاى معمولى ديگه مى تونستيم دست همديگرو بگيريم و تو پارك قدم بزنيم. ولى نمى شد مى دونى چرا به خاطر اينكه مجبور مى شديم همون شب هيتاى فنارو تحمل كنيم كه رو سرمون خراب مى شد. لعنتى اما تو هيچى نمى دونى. "
YOU ARE READING
Sepration (Niall Horan)
Fanfictionنايل و اما واقعا عاشق هم بودن...... اونا باهم يه زوج بى نقص بودن و بااينكه كلى مشكل داشتن ولى هيچى سرراهشون نيومد ولى نايل مى ره .و اما رو تنها مى ذاره ....... مى ره دنبال ارزوهاش و باعث يه حدايى بزرگ بين خودش و اما مى شه......