𝗣𝗮𝗿𝘁 15♡

449 95 12
                                    

با برداشتن سینی غذاش یکی از میزهای خالی رو برای نشستن انتخاب کرد و منتظر جیسونگ و جونگینی شد که برای برداشتن نوشیدنی با هم بحث می کردن.

بلاخره با نشستن اون دونفر مقابلش لباش رو تر کرد:"بچه ها من باید یه چیزی رو بهتون بگم."

دو پسر مقابلش با لحن جدی فلیکس سری تکون دادن و حواسشون رو معطوف پسر کک مکی کردن.

فلیکس نفس عمیقی کشید.بهتر بود خودش این موضوع رو باهاشون در میون میذاشت.این خیلی بهتر بود تا از زبون یه نفر دیگه میشنیدن.فلیکس میخواست خودش کسی باشه که خبر رابطشونو به دو فرد مهم زندگیش میده.
سعی کرد سریع حرفشو منتقل کنه:"من و هیونجین قرار میذاریم."

سکوتی که برقرار شد کمی پسر رو ترسوند.

جونگین زودتر از جیسونگ به حرف اومد و سعی کرد به یاد بیاره هیونجین کی بود:"همونی که اون سری داشتی باهاش فوتبال بازی می کردی؟"

سری به نشونه آره تکون داد.

زیاد نگران واکنش پسر کوچکتر نبود چون میدونست جونگین زیاد هیونجین رو نمیشناسه و احتمالا مشکلی با موضوع قرار گذاشتنش باهاش نداره ولی این وسط نظر جیسونگی که همراهشون توی یه کلاس می نشست و شناخت بهتری از پسر داشت،مضطربش می کرد.

جیسونگ کمی از پوره ی کنار ظرفش خورد و با دهن پر حرف زد:"خب؟!"

پسر کک مکی متعجب پلک زد:"خب؟ینی چی خب؟"

-"یه چیز جدید بگو.اینو خودمونم اتفاق افتادنشو پیش بینی می کردیم."

فلیکس که از خونسردی پسر خوشحال شده بود کمی توی جاش تکون خورد:"شما...میدونستین؟"

جونگین این بار با چشم غره جیسونگ رو مخاطب قرار داد:"بخدا یه بار دیگه با دهن پر حرف بزنی با همون پوره خفت میکنم."

با دیدن دهن باز جیسونگ آهی کشید و جواب فلیکس رو داد:"جیسونگ هیونگ چندباری راجع بهتون بهم گفته بود.از نگاهایه سر کلاستون و سرخ شدنتون بعد تماس فیزیکی احتمال میداد یه چیزی بین تون اتفاق بیوفته.عمیقا بابت رابطتون خوشحال شدم هیونگ ولی برای پول از دست رفتم چیکار کنم؟"

جیسونگ که هنوز بی احترامی چندلحظه پیش جونگین رو فراموش نکرده بود محتویات دهنش رو قورت داد و غر زد:"یه هیونگ پشت اسم آدم میزاره هرچی دلش میخواد میگه.به جای این حرفا پنج هزارتایی که باختیو رد کن بیاد."

جونگین و فلیکس همزمان خندیدن و پسر کوچکتر دست کرد توی کیف پولش و با حالت زاری داخلشو نگاه کرد:"هیونگ رحم کن...همه ی پول توجیبی این ماهمو باید بدم."

جیسونگ پولو کش رفت و با شادی بیشتری ته ظرفشو خالی کرد:"میخواستی قبل از شرط بستن بهش فکر کنی."

فلیکس به کل کل دوپسر مقابلش نگاه کرد.لبخندی زد...چقدر این تصویر براش باارزش بود.پسرایه مقابلش همیشه برای تصمیماتش حمایتش میکردن و فلیکس بخاطر داشتنشون تو زندگی واقعا سپاسگزار بود.

𝗣𝗹𝗮𝘆 𝗕𝗼𝘆🎭Where stories live. Discover now