𝗣𝗮𝗿𝘁 9♡︎

599 141 32
                                    

به محض وارد شدن به حیاط به پسری خیره شدن که روی صندلی های مقابل زمین فوتبال نشسته بود و با لبخند عمیقی که روی صورتش حک شده بود،به بازیکنی خیره بود که با هدبند مشکی ای موهای بلندش رو عقب نگه داشته بود.

جیسونگ با پوزخند حرصی ای با جونگین به طرف فلیکس حرکت کردن.با رسیدنشون به پشت سر پسر با لحن شمرده ای صحبت کرد:"پس اینجا تشریف داشتی."

فلیکس با شنیدن صدای جیسونگ بهت زده به عقب برگشت و انگار که سر صحنه جرم دستگیر شده باشه تند تند صحبت کرد:"سونگ...بزار-بزار توضیح بدم."

با بی حسی تمام حرف پسر رو قطع کرد:"لازم نکرده هر چی باید می دیدیم رو دیدیم.فقط تو یه کلمه جواب منو بده...از هوانگ خوشت میاد؟"

جونگین که بین اون دو نفر گیج شده ایستاده بود با سوال جیسونگ شوکه به فلیکس خیره شد...دوستشون به اون پسر موبلند علاقه مند شده بود؟

فلیکس که هنوز حتی خودش هم اسم احساسشو نمی دونست گیج شده جواب داد:"از چی حرف میزنی من اومدم یه هوایی بخورم و هیون پیشنهاد داد بازیشو نگاه کنم...فقط همین."

جیسونگ آهی کشید و با گرفتن شونه های پسر حرفایی که هیچ وقت توی خواب هم نمی دید بزنه رو به زبون آورد:"لیکس...فقط خواستم بدونی...اگه احساس میکنی با نزدیک شدن به هوانگ دوستیمون رو خراب میکنی یا من رو از دست میدی...این فکرو از سرت بیرون کنی.درسته که ممکنه من یکم حسودی کنم ولی...نمیتونم به خاطر خودخواهی خودم تو رو از بقیه دور نگه دارم پس...فقط بدون پنهان کاری هروقت میخواستی باهاش وقت بگذرونی بهم بگو.این که خودت بهم بگی بهتر از اینه که از بقیه بشنومش."

فلیکس که به خاطر تغییر موضع یهویی پسر روبه روش گیج شده بود پلک زد:"داری منو میترسونی سونگ‌.‌..اتفاقی قراره برات بیوفته؟"

جیسونگ با شنیدن خنده جونگین پوکر شونه فلیکس رو ول کرد:"بیا و یه بار سعی کن این احمقو درک کنی."

ولی فقط خودش می دونست که به خاطر نگفتن رابطه اش با مینهو عذاب وجدانش باعث شده تا نخواد روابط فلیکس رو خراب کنه.چطور وقتی که خودش جذب بی قانون ترین پسر مدرسه و دشمن دوستش شده بود توقع داشت فلیکس نسبت به گرم ترین و مهربون ترین پسر مدرسه بی توجه باشه؟

سپس با افکاری که مثل خوره به جونش افتاده بودن، راهشو گرفت و به سمت کلاس حرکت کرد.

جونگینی که همچنان به بحث های بین اون دو می خندید و فلیکسی که با سوال هایی مثل "واقعا حسودی کردی سونگی؟" یا "واقعا میتونم بیشتر باهاش وقت بگذرونم؟" پشت سر پسر به سمت راهروها حرکت کردن.

¶~¶~¶~¶~¶~¶~¶~¶

با تموم شدن زنگ آه خسته ای کشید.ترجیح می داد گندی که زده بود رو درست کنه در نتیجه با نقشه ای که تو سرش پرورش داده بود نمی دونست می تونه برگ برنده اش رو رو کنه و پاش رو از دیدارهای سر کلاسشون فراتر بذاره یا یک قدم دیگه از مرد دور میشه.

𝗣𝗹𝗮𝘆 𝗕𝗼𝘆🎭Donde viven las historias. Descúbrelo ahora