𝗣𝗮𝗿𝘁 20♡

336 63 17
                                    

همون طور که روی زیرانداز مقابل هم نشسته بودن فلیکس نگاهی به پسر مقابلش کرد.چند دقیقه ای میشد که هیونجین سرش رو داخل گوشیش فرو برده بود و با جدیت با کسی چت میکرد.

از سر کنجکاوی سعی کرد کمی روی زانوهاش بلند شه ولی قبل از اینکه بتونه حروف کوچیکی رو بخونه پسرقدبلند گوشیش رو عقب تر گرفت.

بلاخره با اعتراض چهارزانو نشست:"یاااا با کی داری حرف میزنی؟"

هیونجین در حالی که حواسش کاملا معطوف گوشی مقابلش بود و انگار متوجه اطرافش نبود بی حواس جواب داد:"هیچکس"

_"اوه واقعا؟خب بزار منم با هیچکس آشنا شم"

_"فلیکس درستو بخون."

پسر خیلی یهویی جدی شد:"داری بهم خیانت میکنی؟"

هیونجین با تعجب چشماش رو درشت کرد:"بیب داری شوخی میکنی دیگه؟ما هنوز یه ماهم نشده داریم قرار میزاریم."

فلیکس دست به سینه شد:"پس این کیه که نمیزاری چتتونو ببینم؟"

پسرقدبلند با دراماکویین ترین حالت ممکن دستش رو روی سینش گذاشت:"عزیزم باورم نمیشه بهم شک داری!چطوری میتونی؟چشمای من فقط تو رو-"

قبل از اینکه حرفش تموم بشه فلیکس دستش رو جلو برد و سعی کرد گوشی رو بقاپه.

_"هوانگ هیونجین اون رو بدش به من همین حالا!"

توی ثانیه ای خودش روی دوست پسرش انداخت و جفتشون روی زیرانداز غلت خوردن.هیونجین در تلاش برای آروم کردن پسر،همون طور که کمرش رو بغل گرفته بود گوشی رو دورتر نگه داشت.

_"به مسیح میگم بهت."

فلیکس خودش رو روی قفسه سینه پسر کشید و با اخم نگاهش کرد:"!Right now Hwang"

با وجود عصبانیت فلیکس نمیتونست به موقعیتی که توش قرار گرفته بودن نخنده.جوجه عصبانی مقابلش با صدا نفس میکشید،موهاش پخش و درهم شده بود و صورتش نسبتا قرمز بود.خدایا چرا حتی توی این لحظه هم پرستیدنی ترین به نظر میرسید؟

فلیکس با دیدن نیشخند پسر،یقه هیونجین رو بین انگشتای کوچیکش گرفت:"الان داری تو صورتم میخندی هوانگ؟میخوای دهنتو یه جوری پاره کنم تا ابد نقش خنده رو صورتت بمونه؟"

پسرقدبلند درجا خندش رو قورت داد:"واو واو واو!این یکم خشن بود."

قبل از اینکه تصمیم توی ذهنش رو عملی کنه چندثانیه به عمق کهکشان چشمای پسر خیره شد.هیچ شکی نبود...لی فلیکس زیباترین تندیس پرستیدنی خدا به حساب میومد.

گوشی رو کنارش رها کرد و یه دستش رو روی دستای پسر گذاشت.با دست دیگه سر فلیکس رو پایین تر کشید و اتصال لب هاشون رو برقرار کرد.

بچه که بود همیشه با خودش فکر میکرد ابرهای سفید بالای سرش چه طعمی میتونن داشته باشن؟بعد از فهمیدن حقیقت واقعی ابرها،همچنان باورشو از دست نداده بود.حتما باید یه نفر طعم اون پشمک ها رو چشیده باشه نه؟مهم نیست اگه اونا فقط یه توده هوای سرد باشن هوانگ هیونجین اگه میتونست اون توده ها رو حبس میکرد و سعی میکرد مزشونو بفهمه.این باور درباره لی فلیکس هم صدق میکرد.هیونجین باید طعم پسر رو میچشید.مهم نبود چقدر سخت باشه!

𝗣𝗹𝗮𝘆 𝗕𝗼𝘆🎭Where stories live. Discover now