وقتی فلیکس سرزده زنگ خونشون رو زد توقع نداشت اون رو این شکلی ببینه.
جیسونگ با نگرانی چهره درهم پسر رو آنالیز کرد:"لیکس؟چه اتفاقی-"
با یهویی بغل شدنش توسط فلیکس حرفش نصفه موند.ثانیه ای بعد صدای هق هق های کم جون فلیکس توی گوشش پیچید و خیس شدن تیشرتش رو احساس کرد.با سردرگمی پسر رو داخل خونه کشید و در رو بست.خداروشکر میکرد که پدر و مادرش برای یه سفر کاری به ججو رفته بودن وگرنه نمیدونست چطوری باید این رو براشون توضیح بده.
چند دقیقه ی بعد با آروم شدن فلیکس،پسر رو روی کاناپه نشوند.تمام مدت سر فلیکس پایین بود و موهاش صورتش رو پوشونده بود.جیسونگ میدونست که این به خاطر اینه که پسر متنفره از اینکه کسی اون رو توی آسیب پذیرترین حالت ممکنش ببینه.
بدون گفتن حرفی از جاش بلند شد و با صدای ملایمی پسر رو مخاطب قرار داد:"آبمیوه یا قهوه؟میدونم که چای موردعلاقت نیست."
_"آبمیوه لطفا."
لیوان پسر رو مقابلش گذاشت و کنارش نشست.وسایل فلیکس شلخته از کیفش بیرون ریخته بود.مشخص بود هر اتفاقی که افتاده اونقدر پسر رو شوکه کرده که بدون بستن کیفش تا اینجا راه اومده.دست های لرزون فلیکس از دید جیسونگ دور نموند.این عادت پسر بود که هروقت استرس داشت دستاش لرزش خفیفی پیدا میکردن.
دستاش رو روی دست پسر گذاشت و باعث شد نگاه اشکی فلیکس به چشماش کشیده شه:"لیکس...میدونی که میتونی هر چیزی اذیتت میکنه بهم بگی؟تنهایی باهاش مقابله نکن."
آهی کشید و لیوان رو روی میز گذاشت:"با هیونجین کات کردم."
چندثانیه سکوت تنها چیزی بود که شنیده میشد.جیسونگ اونقدر تعجب کرده بود که نمیدونست چی بگه.اون دوتا واقعا کنار هم خوب به نظر میرسیدن و هیونجین...خب فقط میدونست اون پسر میتونه باعث لبخند دوستش بشه.
_"چطوری این اتفاق افتاد؟"
پسر خیره به انگشتاش جواب داد:"آدما همیشه اون کسی نیستن که نشون میدن سونگ.من تصور اشتباهی از اون داشتم.فکر میکردم با مینهو فرق میکنه ولی میدونی که دوستا شبیه هم میشن نه؟ناخودآگاه تو هم توی اون لجنی که من ساختم غرق میشی شاید حتی خودت نفهمی."
حقیقتا جیسونگ نمیدونست پسر داشت چی میگفت.
_"لیکس...خیلی مبهم داری صحبت میکنی.یه طوری بگو منم متوجه بشم."پسر اینبار با جدیت توی چشمای جیسونگ زل زد:"دارم بهت میگم از لی مینهو فاصله بگیر.من نمیدونم چه کوفتی بین تونه یا اصلا چقدر به هم نزدیکید.فقط هروقت مینهو رو دیدی تا دورترین نقطه ممکن ازش فاصله بگیر.اون امن نیست سونگی.اون بهت آسیب میزنه."
_"لیکس...من نمیفهمم مینهو چه ربطی به داستان تو و هیونجین داره-"
_"ربطش رو فقط من میدونم جی.تو نمیدونی اون پسر تا الان چه کارهایی کرده.هیونجین هم از این موضوع مستثنی نیست.فقط به حرفم گوش کن خب؟"
YOU ARE READING
𝗣𝗹𝗮𝘆 𝗕𝗼𝘆🎭
Fanfictionهمه چی از کراش ساده ی هان جیسونگ روی پلی بوی دبیرستانشون،لی مینهو شروع شد! 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆𝒔:𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈☘︎𝑯𝒚𝒖𝒏𝒍𝒊𝒙☘︎𝑪𝒉𝒂𝒏𝒊𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑹𝒆𝒂𝒍 𝒍𝒊𝒇𝒆☘︎𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆☘︎𝑺𝒎𝒖𝒕☘︎𝑺𝒄𝒉𝒐𝒐𝒍 𝒍𝒊𝒇𝒆