𝗣𝗮𝗿𝘁 24♡

160 46 13
                                    

اولین بار توی اون چندماه بود که با انرژی فوق العاده زیادی از خواب بلند میشد.احتیاجی نبود به دلیلش فکر کنه چون حتی چال گونه های مرد میتونست یه دلیل باشه.

با ورود چان به کلاس همه با خوشحالی سلام دادن و سرجاشون نشستن.مرد اون روز زیادی تیپ زده بود و این از دید جونگین دور نموند.کنجکاوانه استایل تمام مشکی اش رو از نظر گذروند و با بالا اومدن نگاهش با چان چشم تو چشم شد.مرد بدون تغییری توی چهره اش روش رو از پسر برگردوند و درس اون روزش رو شروع کرد.

جونگین ناامیدانه با خودش فکر کرد'داره منو نادیده میگیره؟'
برای مطمئن شدن از شکش چندباری برای جواب دادن به سوالات داوطلب شد ولی تمام اون مدت چان نسبت به پسر بی اهمیت موند و فرد دیگه ای رو برای جواب دادن بلند کرد.

یونا که همیشه کنار دست جونگین مینشست،با کنجکاوی پچ پچ کرد:"چرا استاد بنگ انگار امروز نمیبینتت؟کار اشتباهی انجام دادی؟"

جونگین با ناراحتی جواب داد:"تا اونجایی که یادم میاد نه.من حتی همه ی تکالیف رو کامل تحویل دادم."

با تموم شدن کلاس چان لبخند همیشگیش رو زد و کمی در مورد امتحان هفته ی بعد صحبت کرد ولی متاسفانه تنها چیزی که پسر اون لحظه نمیتونست روش تمرکز کنه حرفای مرد بود.چان حتی یک بار هم بعد از اول زنگ باهاش ارتباط چشمی برقرار نکرده بود!

با سقلمه ی بغل دستی اش از عوالمش خارج شد.
_"همه میتونن از کلاس خارج بشن به جز یانگ جونگین."

یونا با نگرانی به پسر خیره شد:"میدونستم یه چیزی درست نیست.چیکار کردی جونگینا؟"

پسر لبخند اطمینان بخشی زد:"هی چیزی نیست.نیاز نیست نگران باشی احتمالا در مورد تکلیف یا یه همچین چیزیه."

دختر بلاخره با دودلی سرش رو تکون داد و با قدم های آروم از کلاس خارج شد.

جونگین به مرد که تمام این مدت حتی سرش رو بالا نگرفته بود خیره شد.نمیدونست باید روی صندلی بمونه یا جلوی میز بایسته که صدای چان انگار افکارش رو حدس زده باشه،توی کلاس پیچید:"لطفا بیا اینجا یانگ جونگین."

پسر با تردید از جاش بلند شد و خودش رو به جلوی کلاس رسوند.برگه های زیر دست مرد رو آنالیز کرد که متوجه شد امتحانیه که داشت در موردش صحبت میکرد.مرد اونقدری در مورد کارش با برنامه و جدی بود که حتی از دوهفته قبل سوالای امتحانش رو آماده میکرد!

چان خودکارش رو کناری گذاشت و ناگهانی پسری که کنار صندلیش ایستاده بود رو روی پاش کشید.

جونگین با چشمای درشت شده دستاش رو روی سینه ی مرد گذاشت:"چانا...چ-چیکار میکنی؟"

مرد سرش رو توی گودی گردن پسر فرو کرد و بوسه ای روی شاهرگش نشوند:"دلم برای دوست پسرم تنگ شده بود چون اون حتی قبول نکرد امروز صبح برسونمش."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 16 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝗣𝗹𝗮𝘆 𝗕𝗼𝘆🎭Where stories live. Discover now