Actor 2

60 10 0
                                    

دنیا به قدری براش ساکت بنظر میومد که صدای تیک تاک ساعت توی اتاق به هرچیز دیگه ای قالب بشه
باریکه ضعیف نور افتاب روی صورتش افتاده بود اما باعث نمیشد اذیتش کنه
انگشتهای پاش به سردیه موزاییک های زمین بودن و پوستش به سفیدیه دیواری که بهش تکیه داشت شده بود
خوابیده بود؟
اصلا میشد اسم اون کابوسارو خواب گزاشت؟
جونگکوک خیلی وقت بود که نمیخوابید.
روی زمین نشسته بود و نگاهش خیره به نقطه ای مقابلش بود
شاید حتی متوجه نشده بود روز شده!
با سوزش چشمهاش پلکهاشو روی هم گزاشت و فشردشون
خواست بزاق دهنشو پایین بفرسته که با درد به سرفه افتاد
چقدر گلوش خشک شده بود..
با خودش فکر میکرد
این چه زندگیه که داره میگذرونه؟
به سختی از جاش بلند شد و دستش رو به دیوار گرفت تا به تخت برسه
شیشه الکلش رو به دست گرفت با کمی نوشیدن ازش خواست لبی تر کنه که بدتر درد معده ش باعث شد صورتش بهم بپیچه
با زنگ خوردن گوشیش بی تفاوت بلند شد تا بیرون بره که بلند شدن دوباره ی اون صدا متوقفش کرد
بی حوصله سمتش رفت و جواب داد
_جونگکوک؟
صدای هوسوک توش گوشهاش پیچید و اخم های مرد کمی توی هم رفت
_حالت خوبه؟ داشتم نگرانت میشدم
بابت سکوت پسر زمزمه کرد و جونگکوک اهی کشید
_متاسفم خواب بودم
دروغ میگفت
هوسوکم میدونست
براش اهمیتی نداشت
فقط میخواست زودتر از این سوال و جوابا راحت بشه
با سکوت مرد ادامه داد
کاری داشتی که زنگ زدی؟_
مثل کسی که چیزی یادش افتاده باشه اهانی گفت و جواب داد
_کارگردان هوو گفت دیروزم سر صحنه نرفتی و دارن مجبور میشن بخاطر تو فیلمبرداری رو عقب بندازن..
_کدوم فیلمبرداری؟
جونگکوک بی توجه به تمامی صحبت هاش حرفش رو قطع کرد و گفت و پوف کلافه مرد رو طرف دیگه تلفن شنید
چیزی به یاد نمیاورد یا حداقل براش ارزشی نداشت
با یاداوری اون سریال و کمکی که قرار بود بهشون بکنه با دستش پلکهاشو مالید و سرشو زیر انداخت
_اهه یادم اومد، نمیتونم انجامش بدم هیچ علاقه ای به اینکار ندارم و-..
_ولی رییس شخصا میخواد که تو بری جونگکوک!
با شنیدن لفظ رییس کلافه تر از قبل تلفن رو پایین اورد و لعنتی فرستاد
یونگی..
چرا اون مرد دست از سرش برنمیداشت؟
چرا بازم با تموم گندهای گذشته سعی میکرد بهش کمک بکنه
کاش میفهمید اون هیچ نیازی بهش نداره
جونگکوک نمیخواست هیچ ردپایی از گذشته توی زندگی نباتی الانش ببینه..
_هی جونگکوک؟
تلفن رو دوباره بالا اورد
_نمیشه یه کاریش کنی و یکی دیگه رو بفرستی من.. من کره نیستم!
تکخنده کوتاه مرد توی گوشهاش پیچید و بعد زمزمه ارومش رو شنید
_امروزم فیلمبرداری دارن خودتو بهشون برسون، حداقل برو و باهاشون اشنا شو..
با کمی مکث ادامه داد
_این یکار جدیده و فضای جدیدتر جونگکوک، بهتره از اون خونه کوفتیت بیای بیرون و سر خودت رو با چیزایی بهتر از قرص و الکل گرم کنی.. میفهمی که این میتونه برای خودتم خوب باشه!!
_هیچی برای من بهتر از تنهایی نیست، این تنها حقیه که میتونم به خودم بدم!!
هوسوک تا خواست چیزی بگه تلفن روش قطع شد و تنها تونست خیره به چشم های یونگی که مقابلش نشسته بود افسوس بخوره..
جونگکوک گوشیش رو گوشه ای انداخت و با دیدن روشن بودن بیش از اندازه اتاق سمت پنجره رفت و پرده هاش رو با خشونت کشید
اما با شنیدن صدای گوشیش و پیامی که ازطرف هوسوک اومده بود تا مجابش کنه به چیزی که گفته بود گوش کنه دستشو روی سرش گزاشت و پلکهاشو روی هم فشرد
_چرا فقط نمیزارین به درد خودم بمیرم!
 
 
 
 
 







Actor / آکتورWhere stories live. Discover now