Actor 28

39 5 8
                                    


دستی که روی سینه‌ش نشسته بود رو توی دست‌ خودش گرفت و به آرومی بالا آورد، روی لب‌هاش گذاشتش و خیره به برق چشم‌هایی که نمیدونست از سر شادی و هیجانه یا بغض و اشک با ملایمت بوسید.
_بهم این اجازه رو میدی؟
جونگکوک پرسید و تهیونگ بعد گزیدن لبش توی گلو خندید.
سرش رو تکون داد و خودش رو برای دوباره بوسیدن مردش بالا کشید.
لبخند مرد میون بوسه پرحرارتشون محو شد و فاصله گرفتن کمر پسر از کاناپه باعث شد دست‌های جونگکوک راه خودشون رو پیدا کنن و روی پهلوهای پسر بخزن.
تهیونگ از سرمای لمسش به خودش لرزید و ناله خفه‌ش رو توی دهن مرد آزاد کرد و همین برای سرعت دادن جونگکوک به حرکات دستش کافی بود.
بلوز پسر رو از روی کمرش کنار زد و به ارومی بالا برد تا از سرش ردش کنه و تهیونگ ناراضی از قطع شدن بوسه‌شون لحظه‌ای خودش رو عقب کشید و بعد دوباره دست‌هاش رو دور گردن مرد حلقه کرد و سمت خودش کشید.
جونگکوک بلوز بافت قهوه‌ای رنگ پسر رو روی زمین انداخت و بعد به عجول بودن پسر خندید و سعی کرد عقب بزنتش.
_این‌ یه قسمت از سریال‌هات نیست که تموم بشه تهیونگ، ما میتونیم تمام شب رو ادامه بدیم!

تهیونگ گیج و با قیافه ای نامفهوم به جونگکوکی که مخاطب قرارش داده بود نگاه کرد و بعد مشغول در آوردن یقه اسکی مشکی مرد از تنش شد.
جونگکوک خیره به حرکاتش یه دستش رو دور کمر پسر انداخت و روی پاهاش اوردش، تهیونگ هم با شیطنت کمرش رو روی لگن مرد تکون داد.
جونگکوک سرش رو به عقب هول داد و وقتی انگشت‌های پسر پشت گردن و لای موهاش رفتن بهش نگاه کرد.
جونگکوک ساکت بود
خیره به صورت زیبای تهیونگ پلک میزد و
هیچ صدایی رو نمیشنید
دوباره داشت توی افکارش غرق میشد
اما اینبار تهیونگی بود که متوجه‌ش بشه!
صورتش رو قاب گرفت و فاصله‌شون رو کم کرد
_جونگکوک...
صدای تهیونگ اما مثل باد تمام خاکسترهای افکار قدیمی و ترسناکش رو از ذهنش پاک کرد و برد و خودش رو به گوش مرد رسوند.
مردمک‌های ثابتش میخ نگاه نگران پسر شدن و دستش رو نوازش‌وار پشت کمرش حرکت داد.
تهیونگ انگشت اشاره‌ش رو روی چونه مرد کشید و جونگکوک از شرم رفتارش سرش رو زیر انداخت.

_متاسفم دست خودم نیست...
جونگکوک گفت و تهیونگ با مهربانی بوسه‌ای روی گونه‌ش گذاشت.
جونگکوک سرش رو کمی چرخوند و بوسه‌ای به کف دست پسر که روی صورتش نشسته بود زد و دوباره به حرف اومد.
_من... من حتی نمیدونم دارم درست انجامش میدم یا نه ولی میخوام... میخوام که این کار رو برات انجام بدم تهیونگ.
_هی ششششش!
تهیونگ خودش رو جلوتر کشید و این بار روی لاله‌ی گوش مرد کلماتش رو زمزمه کرد.
_اون سایه‌ی سنگین و تاریک رو رها کن، دردی که توی دلت کاشتی جز عذاب ثمره‌ای نداره و هیچکی این رو نمیخواد... نه خانواده‌ت و نه من!
عقب کشید و جونگکوک خیره به چشم‌های درخشان تهیونگ و لبخند ملیحش، قلبش رو بار دیگه به آسونی تقدیمش کرد.
_تو اون نیستی جونگکوک، تو اون مردی هستی که اینجا مقابلم میبینم... مردی که مال منه نه-...
بوسه‌ی ناگهانی جونگکوک مانع ادامه‌ی حرفش شد و بعد تنش توی حصار بزرگ دست‌هایی گیر افتاد که قوی‌تر از هروقت دیگه‌ای بنظر میرسیدن.
جونگکوک تلاش کرد شلوار پسر رو از پاش بیرون بیاره و تهیونگ این بار با دیدن اقتدارش باسنش رو بلند کرد تا بهش کمک کنه و در عوض خودش هم دکمه شلوار مرد رو باز کرد و پایین کشید.

دیگه باید به این تغییر خلق‌های ناگهانیش عادت میکرد...
با برخورد پایین تنه‌هاشون به هم تهیونگ بار دیگه ناله‌ش رو ازاد کرد و کمی بعد وقتی سعی داشت تهیونگ رو برای ورود عضوش اماده کنه دستش رو پشت گردنش گذاشت و پیشونی‌هاشون رو بهم تکیه داد.
تهیونگ با تکون دادن سرش بهش فهموند که میتونه واردش بشه و وقتی جونگکوک ذره ذره خودش رو جلو میبرد چشمش به گزیده شدن لب تهیونگ افتاد و تصمیم گرفت لحظه‌ای بیاسته.
تهیونگ رابطه‌های یک شبه‌ی زیادی رو با پسرهایی که حتی اسمشون رو به یاد نداشت برقرار کرده بود اما هیچوقت مثل حالا تحریک نشده بود.
طوری که دوست داشت خودش رو کاملا در اختیار اون مرد بزاره
جونگکوکی که مردش شده بود و دیگه هیچکسی نمیتونست جلوش رو بگیره.
_تهیونگ...
چرا اینطور صداش میکرد؟
چرا نمیفهمید با این کار چه حالیش میکنه...
_ششششش آروم باش باشه؟
صدای دو رگه و محکم مرد توی گوش هاش پیچید و بعد نفس عمیقی با اطمینان کاملا روی عضو مرد نشست و نفس جونگکوک رو هم حبس کرد.
دهنش از بزرگی جونگکوک باز موند و با کشیده شدن انگشت های مرد روی پشتش قوس دلربایی به کمرش داد.
_ص-صبر کن خ-خدای من...
با ضربه‌ای که داخلش خورد سرش به عقب هول داده شد و نفسش بند اومد.
جونگکوک درحالی که لب‌هاش رو روی گردن پسر مارک میکرد از پایین بهش نگاهی انداخت و لب زد.
_هنوزم میخوای خود واقعیم رو ببینی؟
جونگکوک با طعنه به زبون اورد و تهیونگ با حرص بهش نگاه کرد.
_احساس میکنم دارم با این جونگکوک به افسر جئون خیانت میکنم!
جونگکوک بی‌اراده خندید و وقتی تهیونگ روی صورتش خم شد تا ببوستش دست‌هاش رو مهر کمر پسر کرد و محکم به آغوشش گرفت.
لب‎‌هاشون سنگ‌ریزه های کف اقیانوس بودن که روی هم میلغزیدن و بدن هاشون مثل موج آب توی هم حل میشد، یه سونامی در پیش بود.
کم‌کم خود تهیونگ خودش رو بالا پایین میکرد و جونگکوک تنها میتونست به صدای ناله‌های اروم و محوش گوش بده که چطور لحظه به لحظه داره برای اون میشه...
وقتی که جونگکوک با ضربه عمیقی به نقطه حساسش تونست درهم شدن چهره‌ش رو ببینه جرقه‌ی جدیدی توی دلش احساس کرد که با دیدن گزیده شدن لب پسر تبدیل به اخم جذابی شد.
_لباتو گاز نگیر...
تهیونگ با چشم‌های خسته‌ش بهش نگاه کرد و علامت سوال توی ذهنش رو جونگکوک به خوبی تونست ببینه
_چون من میخوام این کارو باهاشون بکنم!
_ت-تمومش کن...
تهیونگ خجالت‌زده و به زحمت به زبون اورد و جونگکوک موهای خیس از عرقش رو از توی پیشونیش کنار زد و بعد میخ چشم‌هاش شد.
_اونطوری بهم نگاه نکن.
_چطوری؟!
جونگکوک کمی سرش رو کج کرد و پرسید و تهیونگ لحظه‌ای نگاهش رو دزدید و بعد دوباره با تر کردن لب‌هاش سمتش برگشت.
_طوری که انگار چیز دیگه‌ای جز من وجود نداره!
جونگکوک لبخندش رو پررنگ‌تر کرد و تهیونگ غرقش شد.
نباید این لحظه رو از یاد میبرد.
شاید واقعی‌ترین لبخندی که تابحال از اون مرد دیده بود همین یک بار بود
زبونش بند اومده بود
خیره به جونگکوک و تن برهنه‌ی مردانه‌ش مقابل خودش
چشم های بانفوذ و قلبی که حتی از روی سینه‌ش هم میتونست ضربانش رو تشخیص بده...
لحظه‌ای با خودش فکر کرد
واقعا خودشون بودن؟
همه‌ی این ها واقعی بود؟
که با ضربه بعدی جونگکوک از خیالاتش بیرون کشیده شد و جوابش رو گرفت
معلومه که خودشون بودن!
جونگکوک بازوهاش رو محکم تر از قبل دور کمر پسر حلقه کرد و باعث شد تهیونگ روی شکمش فرود بیاد.
_د-داری چیکار...
با ضربات محکم و عمیق بعدی مرد دهنش بسته شد و کلمات پشت دندون هاش محبوس شدن.
جونگکوک چیزی نمیگفت
ابروهاش توی هم گره خورده بودن و تندتند نفس میکشید و تهیونگ؟
لحظه به لحظه سفیدی چشم هاش نمایان تر میشد و نفس هاش کندتر.
بدنش به شدت روی پاهای مرد تکون میخورد و با دست‌هاش به بازوهای مرد چنگ مینداخت.
درست زمانی که احساس میکرد اون مرد قراره با نزدیک شدن به پایانش کنار بکشه، تهیونگ رو توی آغوشش عقب زد و یه دستش رو پشت کمرش گذاشت و دست دیگه‌ش رو روی عضو پسرکش.
_ج-جونگ... جونگکوک!
جونگکوک با خودش فکر میکرد که تهیونگ بهتره با این لحن صدا زدنش رو تموم کنه چون هربار دیوونه‌تر از قبلش میکرد.
_زود باش تهیونگ... من مراقبتم.
با شنیدن اسمش از زبون مرد پلک هاش روی هم افتادن و صحنه ی دلنشین تری رو برای جونگکوک رقم زد.
_ج-جونگکوک ل-لطفا...
_برای من بیا عزیزم مگه من مرد تو نیستم؟
شنیدن همین جمله برای تهیونگ کافی بود تا پاهاش بلرزن
رد ناخن‌هاش روی ساعد دست مرد ماندگار بشن
سرش روی سینه لختش فرود بیاد
ناله بلند و طولانی تهیونگ اتاق رو در بربگیره و
نفس سنگین جونگکوک بالاخره ازاد بشه و پلک‌هاش روی هم بیوفتن.
بنظر میومد که هردوی اون‌ها دچار عشق سختی شده بودن...










Actor / آکتورWhere stories live. Discover now