در رو باز کرد و کنار رفت تا جونگکوک داخل بره
جونگکوک با انداختن نگاهی به محیط بزرگ خونه مکث کرد در همین حین تهیونگ هم پشت سرش تو اومد و در رو بست
همونطور که جونگکوک مشغول دید زدن خونه بود پالتوش رو از تنش دراورد و روی کاناپه انداخت
درحالی که لیوان های شراب رو پر میکرد از اشپزخونه بیرون اومد و بعد از گزاشتن بطری روی میز به مرد نزدیک شد
_برای تنها زندگی کردن خونه بزرگیه!
براش سوال بود که چطور فهمیده تنها زندگی میکنه اما جواب چشم های کنجکاو پسر تنها لبخند منظوردار مرد بود پس خودش هم کوتاه خندید
_خب..
تهیونگ گفت و جونگکوک با برگشتن به سمتش لیوانش رو از دست پسر گرفت، نفس عمیقی کشید و به حرف اومد
_برات سخته که دیشب و به یاد بیاری؟
تهیونگ که با فکر کردن دوباره بهش اظطرابی به جونش افتاده بود نگاهش رو دزدید
جونگکوک حسش کرد و با پشیمونی خواست ازش بگزره اما با جمله تهیونگ متوقف شد
_چیو میخوای بدونی..
جونگکوک به سمت در ورودی رفت و تهیونگ با دیدن اینکه اون مرد محتوای لیوانش رو یک نفس سر کشید بزاق دهنش رو پایین فرستاد
_من در رو باز میکنم و داخل خونه میام.. خونه تاریکه پس چراغا رو روشن میکنم و بعد با دیدن تو شوکه میشم..
تهیونگ همونطور بهش خیره مونده بود و درحالی که لیوانش رو توی دستش نگه داشته بود منتظر ادامه حرفش موند
_و تو چیکار میکنی؟
چشمهاش گرد شدن و دستهاش لرزیدن
_من؟
_دزد!
جونگکوک گفت و تهیونگ فهمید قراره نقش اون رو بازی بکنه پس اروم لیوانش رو روی میز گزاشت و جلو اومد
_بهت که گفتم..
جونگکوک همونطور دم در منتظر مونده بود و با متوجه شدن تردید پسر دوباره به حرف اومد
_بهم نشون بده دقیقا چیکار کرد!
تهیونگ لحظه ای سرش رو زیر انداخت اما بعد نفس عمیقی کشید و با بالا اوردن سرش بی معطلی به سمتش هجوم اورد و مرد رو به دیوار کوبید
ساعد دستش رو به صورتش کوبید و چسبیده به دیوار نگهش داشت
جونگکوک همونطور که سرمای دیوار رو پشت کمرش لمس میکرد گرمای تن پسر رو هم جایی توی بغلش احساس میکرد
_اینطوری صورتت زخمی شد؟
با انداختن نگاهی به خون خشک شده گوشه لب پسر گفت و تهیونگ سرش رو تکون داد، مکث کوتاهی کرد و به حرف اومد
_طولی نکشید که بیهوش شدم و بعدش.. همینجا روی زمین افتاده بودم..
این عجیب بود که اونا داشتن توی همون حالت باهم صحبت میکردن
تهیونگ تندتند نفس میکشید و خیره به چشم های مرد محکم نگهش داشته بود
_چیزی نگفت؟ تهدید یا..
جونگکوک لب زد و تهیونگ جواب داد
_نه هیچی نگفت.. و-ولی چشمهاش.. به سردیه چشم های تو بود!!
تهیونگ با ترس گفت و جونگکوک شوکه بهش نگاه کرد
گرمی نفس هاش روی صورتش مینشست
نگاهش تلخ بود اما جونگکوک نگرانیش رو حس میکرد
ناخداگاه دستهاش بالا اومدن و روی بازوهای پسر نشستن
تهیونگ لرزید اما به خودش اومد
نگاهش و از چشم های مرد گرفت و سریع دستش رو پایین اورد
_م-من.. ببخشید..
دستپاچه گفت و عقب کشید
بهش پشت کرد و موهاش رو پشت گوشش زد
سمت میز رفت و با برداشتن لیوانش جرعه ای از شرابش نوشید
جونگکوک معذب دستی به گردن کشید و سمت میز رفت تا لیوانش رو دوباره پر بکنه، زیر نگاه خیره پسر شات پر شده ش رو دوباره سر کشید
_حتی نمیدونم میتونیم اسم این غریبه رو دزد بزاریم یا نه!!
تهیونگ با تعجب و قلبی که هنوز تند میزد خمی به ابرو نشوند
_چرا این حرفو میزنی؟
_اون میدونسته که کسی توی خونه نیست.. چیزی ندزدیده.. از خودش ردی به جا نزاشته.. و به جز ترسوندن تو حتی اسیبی هم بهت نرسونده..
لبهاش رو تر کرد و لیوانش رو پایین اورد
_پس چرا..
با نزدیک شدن جونگکوک بهش حرفش رو خورد و به چشمهاش نگاه کرد
_تهیونگ!
این اولین بار بود که اسمش رو صدا میکرد؟
چرا انقدر حس عجیبی داشت..
_تو ادم مشهوری هستی.. با کسی خصومت شخصی یا مشکلی نداری؟ اخیرا اتفاق خاصی برات نیوفتاده؟
تهیونگ خیره به نقطه ای با دست دیگه ش بازوش رو نوازش کرد و سرشو به معنی نه تکون داد
تهیونگ بازیگر بزرگی بود، مغرور و از خودراضی بود اما همه ی اینا دلیل نمیشد تا کسی بخواد چنین بلایی سرش بیاره..
لحظه ای سرش بالا اومد و نگاهش به جونگکوک برخورد
بی اراده جلو اومد و توجه مرد رو جلب کرد
_یعنی.. ممکنه قضیه بزرگتر از این حرف ها باشه؟
مردمک چشمهای پسر میلرزیدن و این صحنه برای جونگکوک اشنا نبود
خواست چیزی بگه که خود تهیونگ زودتر به حرف اومد
_نه این امکان نداره.. اون فقط یه دزد بود.. بیا فراموشش کنیم!
جونگکوک خواست چیزی بگه اما تهیونگ لبه لیوان و به لبهاش نزدیک کرد و توی یک حرکت تمامش رو سر کشید
پس جونگکوک فکر میکرد که بهتره این بحث رو همینجا تموم بکنه
درهرصورت که اتفاق خاصی نیوفتاده بود و همه چی تموم شده بود و از همه مهم تر برای اون که اهمیتی نداشت!!
تهیونگ لیوانش رو روی میز گزاشت و به سمت جونگکوک هولش داد اونم لحظه ای بهش نگاه کرد و بعد براش پرش کرد
سمت کاناپه رفت و روش نشست و جونگکوک درحالی که بطری رو توی دستش گرفته بود با فاصله ای کنارش نشست
_حالا که چیزی از این خونه بیرون نرفته و منم اینجام بیا راجبش حرف نزنیم..
تهیونگ بیخیال گفت و شونه ای بالا انداخت
خواست دوباره کارش رو تکرار بکنه اما با جمع شدن صورتش از همون جرعه کوتاه به حرف اومد
_چطور میتونی همش رو یکجا بنوشی..
جونگکوک سرش رو زیر انداخت و تکخنده ای زد
تهیونگ تلخیش رو احساس کرد، اما چرا؟
_دیگه حتی خودمم نمیدونم چطور اینکارو میکنم!!
گفت و بار دیگه لیوانش رو خالی کرد
اثری از مستی توی نگاهش نبود اما انگار رفتارش داشت تغییر میکرد
_سخت نیست؟
_سخته اما از هوشیار بودن اسون تره..
با حس سنگینی نگاه پسر سرش رو بالا اورد و بهش نگاه کرد
هیچکدوم تکونی نمیخوردن
تهیونگ انگار سعی داشت تا چیزی از نگاهش بخونه و جونگکوک؟
دلیلی برای رفتارش پیدا نمیکرد..
شاید چندثانیه ای همونطور توی سکوت گذشت تا تهیونگ بالاخره کلمات رو جاری زبونش کرد
_تو.. حالت خوبه؟
شاید واقعا جواب داده بود و چیزی توی چشمهاش دیده بود
یا شایدم اونقدر عمیق بود که نتونه چیزی ببینه..
چطور بود که حال جفتشون اینطور ناگهانی تغییر میکرد؟
جونگکوک لبهاش بهم برخورد کردن اما سرش رو زیر انداخت و بعد از جاش بلند شد
_بهتره که من دیگه برم..
تهیونگ لعنتی به خودش فرستاد
شاید بهتر بود تا چنین چیزی رو حالا به زبون نمیاورد
_من م-متاسفم..
گفت و به سرعت از جاش بلند شد
حتی نمیدونست چرا داره عذرخواهی میکنه!
شاید از مستیش بود
جونگکوک اما به سمتش برگشت و به صورت سرخ شده ش خیره شد
_بابت امشب.. ممنونم!!
کوتاه و بدون هیچ توضیح اضافه ای گفت
ازش رو برگردوند و به سمت در رفت و تهیونگ با قدم های ارومی خودش و بهش رسوند
_مطمعنی میتونی تا خونه بری؟!
تهیونگ با نگرانی زمزمه کرد چون احساس میکرد با اون مقداری که مرد نوشیده قادر به پیاده روی هم نیست اما کاش میدونست این کاره هر شبه ی جونگکوکه..
جونگکوک اینبار با لبخند واقعی و پررنگی به سمتش برگشت که میشد قسم خورد اگه تهیونگ مست نبود قطعا با دیدنش عقلش رو از دست میداد
با مهربونی سرش رو بالا پایین کرد و بعد خیره به چشم های براق پسر قبل از اینکه از در خونه بیرون بره لب زد
_مراقب خودت باش!
YOU ARE READING
Actor / آکتور
Mystery / Thrillerkookv Drama mystery angst + من دوستت دارم جونگکوک - تو بهترین بازیگری هستی که توی زندگیم دیدم کیم تهیونگ اما اینی که اینبار به بازی گرفتی صحنه تئاتر نیست، قلب منه!