مثل کسی که سرش رو زیر اب نگه داشته باشن با شتاب از خواب پرید، پشت سرهم دم های عمیقی گرفت و دستی به صورتش کشید.
کی صبح شده بود؟ اصلا کجا بود؟
با انداختن نگاهی به اطرافش متوجه فضای خونه ش شد.
با حس تکون خوردن چیزی نزدیک خودش به سرعت سرش رو برگردوند و با تهیونگی مواجه شد که به مبل تکیه داده بود و چشم های بسته ش خبر از خواب بودنش میدادن
تهیونگ اینجا بود؟ توی خونه ش؟
اون اینجا چیکار میکرد؟
چرا چیزی به یاد نمیاورد؟
چقدر سرش درد میکرد، گرمش شده بود و خشکی گلوش همگی مثل بنزین روی اتیش باعث میشدن بیشتر عصبی بشه..
چندلحظه ای به پسری که به ارومی نفس میکشید خیره موند و بعد با شکل گرفتن تصویرهای پخش و پلایی توی ذهنش بابت شب قبل پلکهاش رو روی هم فشرد و اهی کشید.
سالگرد پر کشیدن خانواده ش و بعد مست کردنش توی خیابون...
سرش رو زیر انداخت و شقیقه هاش رو با دو انگشتش مالید.
یعنی تهیونگ تمام دیروزو همراهش بود و حتی شب رو هم مونده بود؟
اون هم با این وضعیتی که میدید؟
از این بدتر نمیشد…
حتی به خاطر نداشت که چه چیزهایی به زبون اورده و یا چکارهایی کرده اما مطمعن بود گند زده و اون پسر حالا همه چیز رو میدونه
چقدر خجالت زده و عصبی بود و قطعا بیشتر هم میشد
به سختی بدن خشک شده ش رو تکونی داد و به ارومی از جاش بلند شد
سعی کرد اون پسر رو بیدار نکنه اما به محض برداشتن قدمی روی سرامیک های سرد خونه صدای گرمش رو شنید
_حالت بهتره؟!
با فرستادن لعنتی به خودش از حرکت ایستاد و بدون اینکه به سمتش برگرده سرش رو تکون داد و بعد توی دستشویی رفت.
تهیونگ درحالی که بازوش رو نوازش میکرد بهش نگاه میکرد و لبخند محوی که گوشه لبش نشونده بود باعث نمیشد ذره ای از خستگی توی صورتش کم بشه..
میدونست حالا که جونگکوک به خودش اومده تا حدی بابت بودنه اون معذبه پس سعی کرد اذیتش نکنه و این رفتار خیلی با اخلاقیات همیشه تندش تفاوت داشت.
یادش نمیومد جونگکوک شب گذشته چقدر گریه کرد تا بالاخره تونست به خواب رفت...
البته شاید بهتر بود میگفت خودش به همراه اون مرد!
پاهاش درد گرفته بودن و حس میکرد حتی نمیتونه تکون ریزی بخوره..
به زحمت از جاش بلند شد و وقتی صدای بیرون اومدن مرد رو شنید منتظرش موند اما جونگکوک مستقیما توی اشپزخونه رفت و نگاهش رو ازش دزدید، حتی چیزی هم نمیگفت!
YOU ARE READING
Actor / آکتور
Mystery / Thrillerkookv Drama mystery angst + من دوستت دارم جونگکوک - تو بهترین بازیگری هستی که توی زندگیم دیدم کیم تهیونگ اما اینی که اینبار به بازی گرفتی صحنه تئاتر نیست، قلب منه!