Actor 13

44 10 0
                                    

برای چندمین بار غلت زد و پوف کلافه ای کشید

چندباری پلک هاش رو مالید و بعد خمیازه ی طولانیش رو آزاد کرد

به قدری خسته بود تا در آنی بیهوش بشه اما از وقتی به اتاق اومده بود انتظار همون لحظه رو میکشید

درواقع چیزی توی ذهنش نمیگذشت تا بخواد اذیتش بکنه اما نتونسته بود حتی دقیقه ای آروم بگیره و حالا تقریبا نزدیک به دوساعتی بود که روی تخت به خودش میپیچید

سرجاش نیم خیز شد و عصبی دستی به صورتش کشید

از همین حالا میتونست سردردی که قراره فردا بابت بی خوابی بهش هجوم بیاره رو احساس کنه!

با بی قراری از روی تخت پایین رفت و با انداختن پتوی نازکش روی شونه هاش از اتاق بیرون اومد

به محض افتادن نگاهش به مردی که روی کاناپه خوابیده بود و ساعد یک دستش رو روی چشم هاش گزاشته بود متوقف شد

چطور فراموش کرده بود جونگکوک اینجاست؟

برای ایجاد نکردنه هیچ سروصدایی برگشت تا دوباره مسیرش رو به سمت اتاقش کج بکنه که صدای مرد به گوشش رسید

_از خواب پریدی؟

تهیونگ ترسیده توی جاش تکونی خورد و به سمت جونگکوک برگشت

یعنی اون مرد هم هنوز نخوابیده بود؟

_نه.. اصلا نتونستم بخوابم..

تهیونگ گفت و دست هاش رو توی جیب شلوار ورزشیش فرو کرد

جونگکوک دستش رو پایین اورد و با انداختن نگاهی بهش پاهاش رو زمین گزاشت و نشست

از اولش هم میدونست اون پسر قرار نیست بخوابه!

_میتونی همینجا بمونی!

جونگکوک با مهربونی گفت و با دستش به جایی نزدیک خودش روی کاناپه اشاره کرد

تهیونگ با تعجب سرش رو کمی کج کرد

_میخوای برام قصه بخونی تا خوابم ببره؟

جونگکوک کوتاه و مردونه خندید

_نه، مجبورت نمیکنم..

تهیونگ سرش رو پایین انداخت و بعد مکثی به سمتش قدم برداشت

با تردید بهش نزدیک شد و بعد با فاصله کنارش نشست

خونه تاریک بود و تنها نورهای نارنجی محوی که از خیابون نشعت میگرفتن راه خودشون رو از لابه لای پرده ها به داخل خونه پیدا کرده بودن

جونگکوک روی زانوهاش خم شده بود و با خیرگی به نقطه ای مقابلش چیزی نمیگفت، تهیونگ هم درحینی که پشت سرش به مبل تکیه داده بود صورت مرد رو که به سختی میشد توی اون تاریکی دید وارسی میکرد

Actor / آکتورWhere stories live. Discover now