هوسوک هیونگ!part:2

14.1K 1.6K 143
                                        

تموم مدت راه برگشت به خونه توی افکارش زندانی شده بود هر لحظه‌ خودش رو سرزنش میکرد که چرا با رفتن به اردو موافقت کرده!

اکیپی که جیمین با دوستاش داشت منبع خراب کاری ها و به معنای واقعی خود دردسر بود، و صدرصد برای رهایی از زندون خانواده به اردو می‌امدند و تمام عقده های چند سالشون رو خالی میکردند.

وقتی که خودش رو با بقیه دوستای جیمین مقایسه میکرد به شک می‌افتاد جیمین چطور تحملش میکرد؟

اون دوستای زیادی داشت و تمام دوست‌هاش از یک متری کتابخونه هم رد نمی‌شدند و تمام سرگرمی هاشون تو یه روند خلاصه میشد:

"سکس،رفتن به بار،سکس"

تهیونگ در برابر اون ها واقعا متفاوت بود و این تنها موردی بود که به خودش افتخار میکرد.

با صدای بلند موسیقی از داخل خونه از فکر دراومد و به روبه روش خیره شد چند دقیقه می‌شد اونجا جلوی در ورودی خونه ایستاده بود؟نمی‌دونست..

با درآوردن دسته‌ی کلید از توی جیب شلوارش قفل رو باز کرد و وارد شد.

_هی..من اومدم!

شک داشت کسی متوجه اومدنش شده باشه

صدای آهنگ به قدری بالا رفته بود که بتونه حضور هیونگش رو توی اتاقش حدس بزنه
همینطور که تمام خونه رو چک میکرد تا اثری از وجود مادرش پیدا کنه بند کیف شل شدش رو از روی شونش آزاد کرد و دست گرفت.

_خسته نباشی.

صدای مادرش رو توی پذیرایی شنید که روی مبل های خردلی رنگ نشسته بود و مثل همیشه دمنوشی رو توی فنجونی با طرح های ظریف مورد علاقش رو اسیر انگشت های بلند و باریکش کرده بود.

خانم کیم زنی خوش‌‌اندام و چهره‌ی ای نفوذپذیری داشت
و شباهت زیادش به پسر کوچیکش قابل دید بود.

_هیونگت چند ساعتی میشه که از سفرکاریش رسیده،
دلش برات تنگ شده بود.

آهی کشید خواست بگه آره از صدای بلند آهنگش معلومه دلش برای اذیت کردن من حسابی تنگ شده!

که چشمهاش با بیاد افتادن چیزی گرد شد

_اومــا

با سرعت تمام جوری که انگار مسئله‌ مرگ و زندگی در میون باشه به سمت آشپزخانه دوید،اما با گیر کردن پاش لای بند کیفی که هنوز روی زمین می‌کشید محکم پخش زمین شد.

_آه...ز..زانوم

صورت قرمز شده از دردش مچاله تر از این نمیشد با ابروهای درهم چشم‌هاش رو باز بسته کرد و نفسش رو بیرون داد.

شده سینه خیز به سمت یخچال می‌رفت و از وجود خوراکی های عزیزش مطمئن می‌شد تسلیمی در کار نبود!!

𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦 || KookVWhere stories live. Discover now