_ بهت گفته بودم بی خبر نیای،نگفته بودم؟
_بهت گفته بودم گوشیت رو چک کنی ،اون برای ارتباط برقرار کردنه نگفته بودم؟
نگاهش رو از چهره خندون مرد مقابلش گرفت و روی مبل نشست
_از کجا فهمیدی برگشتم؟
مرد مقابل جونگکوک،چند بار به حالت نمایشی نفس های سریعی کشید و با نیشخندی لب زد
_بُعد گرگم رایحه مست کنندت رو از چند کیلومتری شناخت مرد،من رو دست کم گرفتی؟
_که رایحه مست کننده؟
لبخند بی جونی زد و
طبق عادت پاهاش رو به اندازه موجهی باز کرد، سرش رو به پشت مبل تکیه داد و نمای خوبی رو از سیبک گلوی برامدش نشون داد
مردی که انگار رابطه نزدیکی با جونگکوک داشت،با دیدن حال همیشگیش لبخندش محو شد و مردد پرسید
_بازم اون گرگ پیر تر از خودت آرامشت رو تیکه پاره کرده؟
جونگوک با پلک های روی هم افتاده سرش رو کمی به چپ متمايل کرد
_اون رام نشدنیه،باور کن اگه میتونست من رو بخاطر بی عرضگیم میکشت.
توی ذهنش صدایی به صورتش سیلی زد
"همین حالا هم از درون نابودت کرده"
گرگ احمقش تنها دنبال فرصتی بود که موقعیت رو بدست بگیره و جونگوک رو توی کنترل خودش بیاره تا با روش خودش پیش بره،اون و گرگش در تضاد بدون و این هر دوتاشون که انگار یکی بودن رو کلافه میکرد،انگار که فقط هم رو تحمل میکردند
_تنها خواسته گرگت پیدا شدن جفتته جونگکوک،جدیدا بیشتر بیقرار شدی..نکنه..فصل جفت گیریته؟
سرش رو از روی مبل بلند کرد و و با نیشخندی که فقط مرد مقابل از معنی پشتش خبر داشت،زبونش رو گوشه لبش کشید
_کمکی از دستت برمیاد؟
_خودت چی فکر میکنی؟
مثل اینکه قرار نبود کسی کم بیاره و جونگوک میدونست اگه ادامه میداد مردی که حالا با نگاه سرگرم شده ای بهش خیره شده بود تا خود صبح این بحث رو به تخت میکشوند
صورتش از تصور این اتفاق با انزجار جمع شد
قبل از اینکه از روی مبل بلند شه گفت
_من فکر میکنم بهتره دهنت رو ببندی.
_کجا میری؟گرگ افسردت میخواد بره روی کوه زوزه بکشه؟
با خارج شدن جونگکوک از دیدش آهی کشید ،
شنیدن صدای محکم بسته شدن در،اون رو از رفتن جونگکوک مطمئن کرد
***
_یک بار دیگه حرف بزنی بلند میشم از چادر پرتت میکنم بیرون جیمین !
صدای خوابآلود جکسون درحالی که بالشت رو روی سرش گذاشته بود تا از شر صدای التماس های جیمین خلاص شه بلند شد
YOU ARE READING
𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦 || KookV
Werewolf「پایان یافته」 چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست: _خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو! اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود. میتونست قسم بخوره بازدم داغش تمام...
