پاکت خریدش رو به سختی زیر بغل زد و خواست با دست آزادش که دور مچش چندین پلاستیک سنگین انداخته شده بود، بستنی توت فرنگیش و شکلاتیش رو مزه کنه که پاکت از زیر بغلش سر خورد و روی زمین افتاد و زبونش در حسرت طعم شیرین بستنی، بین راه بیحرکت موند!
آهی کشید و با پیچیدن صدای خندهی آشنا اما رو مخ دوستش نگاه تندی بهش انداخت
_مجبور بودیم بدون ماشین بریم خرید؟ بهتره این سوال رو اینطوری بپرسم..اصلا من مجبور بودم با تو برم خرید؟
_غر نزن بستنیت آب میشه!
تهیونگ دهنکجی کرد و زیر لب غر زد، امروز به همراه جیمین پیش مادرش رفته بود و تا میتونست کلی از غذاهای خوشمزه مادرش که طعمی متفاوت از تمام غذاهای دنیا رو داشت خورد..هرچند خانم کیم حسابی گوششون رو پیچوند و برای تنبیه تمام ظرف های کثیف رو دراختیارشون گذاشت تا برق بندازن
هرچند پنهانکاری از مادرش باعث شده بود درست و حسابی به چشمهای مادرش که شباهت زیادی به خودش داشت خیره نشه..احساس گناه داشت و نمیدونست جونگکوک کی رضایت میده همه چیز رو با مادرش در میون بزاره؟
اگرچه خانم کیم خیلی وقت بود متوجه شده بود پسرش اونقدری به یک شخص اعتماد کرده که از خونه خودش دور شده و کنجکاو بود اون شخص رو ببینه، تا مورد اعتماد خودش هم در بیاد!
جیمین خم شد و پاکت رو برداشت و با شونه اش به تهیونگ که برای یک لحظه کوتا توی فکر فرو رفت تنه زد
_اره برو تو فکر تهیونگ..من جای تو بودم اون کارت خوشگل و خوش رنگ شوهرت رو یک لحظه هم از خودم دور نمیکردم!
_اوه؟ دور نیست مو طلایی، تو کیفمه!
جیمین نیشخندی زد بازیگوشانه تای ابرویی بالا انداخت..بعد از سکوت تهیونگ، گفت
_به چی فکر میکنی؟
تهیونگ زبونش رو دور لبش کشید و دوباره لیسی به بستنی خوشطعمش زد و همینطور که راه رو مستقیم میرفت نگاهش رو اطراف اون کوچه خلوت انداخت، بعد از ظهر بود اما بخاطر ابری بودن هوا، زیادی تاریک به نظر میرسید و کوچه خلوت تر از همیشه بود
هیچ رایحهای حس نمیکرد جز عطری که جیمین باهاش حموم کرده بود و باعث میشد بخاطر حساسیتی که بعد از توانایی حس کردن رایحه ها سراغش اومده بود، چند دقیقه ای یک بار بینیش رو چین بده
_ دارم از استرس ميميرم جیمین..فردا توی اون مراسم معلوم نیست چه اتفاقی بیوفته، من هیچ تصوری ازش ندارم.
جیمین هم هیچ تصوری نداشت، هیچکس توقع نداشت تهیونگ توی دونستن چنین چیزهای اطلاعات کافی داشته باشه..
توی این دو هفته جیمین سعی کرد بیشتر اطراف تهیونگ بمونه و تنهاش نزاره، کی فکرش رو میکرد دوست صمیمش تبدیل به یه گرگینه بشه که از قضا جفتِ آلفای قدرتمنده!
YOU ARE READING
𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦 || KookV
Werewolf「پایان یافته」 چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست: _خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو! اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود. میتونست قسم بخوره بازدم داغش تمام...
