part:49!توله آلفا

7K 846 209
                                        

حسش کرد، نوازش آشنایی به روی گونه‌های دلتنگش، بخشیده شدن گرمای لذت بخشی به وجودش و عطری که از اون شخص توی اتاق جا مونده بود. پلک‌های سنگینش رو به سختی باز کرد، اما؛ کسی رو توی اتاق ندید!

پلکش رو بست و با غلتی ساعد دستش رو روی پیشونیش‌اش گذاشت

کم کم همه‌چیز رو به یاد می‌آورد، در آخر حال بد و درد طاقت فرسایی که سیاهی رو به نگاهش تحمیل کرد باعث شد کلافه و بدخلق، با پاهاش ملحفه رو از روی تنش کنار بزنه

می‌‌تونست متوجه بشه که بدنش کوفته شده بود و احتمال میداد حداقل دو ساعتی می‌شد که خوابیده بود.

دستش رو تکیه تخت کرد و نشست، با کنار زدن موهای مجعدش از مقابل چشم‌های خواب‌آلودش، متوجه شد تنها یک لباس زیر به تن داره.

نگاهش رو از دست و جای سرمی که کمی سرخ شده بود گذروند

چندبار گیج پشت سرهم پلک زد، از روی تخت بلندشد و در آخر صورتش رو شست و با انتخاب یکی از تی‌شرت های خاکستری رنگ جونگکوک، بدون اینکه زحمت شلوار پوشیدن رو به خودش بده

با ابروهای درهم که موقع بلند شدن از خواب طبیعی بود به سمت پله ها رفت

چرا اینقد طولانی به نظر می‌رسید؟ موهاش رو پشت گوشش زد، کی اینقد  پایین اومدن از پله سخت و ترسناک به نظر می‌رسید؟

هنوز به ماه‌های سخت بارداری هم نرسیده بود، میدونست که باید حداقل شیش یا هفت ماهش می‌شد تا به اندازه الانش کار‌های ساده روزمره براش سخت شه، اون خانم های باردار زیادی دیده بود، حتی توی سریال های که توی دوران مدرسه اش میدید هم اینطور نبود

حس میکرد همه‌چیز برای خودش به سرعت باورنکردنی میگذره، شاید باید بیشتر با جونگکوک در این مورد صحبت میکرد یا حداقل یک امگای با تجربه رو بهش معرفی میکرد تا باهاش راجع به یسری موضوعات صحبت کنه

اولین پله رو به سختی پایین رفت و برای دومین پله مکث طولانی کرد

  تهیونگ نمی‌تونست همه‌چیز رو توی این مورد با جونگکوک درمیون بذاره و راحت نبود و خب.. می‌رفت چی می‌گفت وقتی طرف مقابلش یک آلفای لعنتی بود؟

به آرومی از پله‌ها پایین اومد و اخم‌آلود به دنبال جونگکوک خونه رو برسی کرد

_آلفا؟

تن صداش آروم و کمی گرفته به نظر می‌رسید

هیچ خدمتکاری نبود و با فکر اینکه جونگکوک همه رو مرخص کرده سمت اتاق کار مرد رفت

برای باز کردن در تردید داشت، لب گزید و روی پاهاش کمی بالا و پایین شد، شاید بهتر بود اول می‌رفت کمی غذا می‌خورد و بعدا باهم روبه‌رو میشدن؟

پیشونیش رو به در تکیه داد و لب‌هاش رو به جلو متمایل کرد. اصلا چرا داشت فرار میکرد؟

بهتر نبود فقط باهم حرف میزدن؟ چیزی که فهمیده بود این بود که شخصیت جونگکوک اینطور بود که موقع اعصبانیت حرفی میزد و دست به کاری می‌زد که بعد ازش پشیمون می‌شد

𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦 || KookVKde žijí příběhy. Začni objevovat