★ Part 18.

2.7K 318 176
                                    

سلام بیبی های من ಥ‿ಥ
من اومدم با پارت جدید ಥ‿ಥ
ببخشید دیر شد این دو روز ناخوش احوال بودم ˚‧º·(˚ ˃̣̣̥⌓˂̣̣̥ )‧º·˚
نتونستم پارت جدید رو آپ کنم...
ببخشید 🤧
در عوض پارت جدید رو زیاد نوشتم 🤧👌👌
بخونید و لذت ببرید 💋
ووت و فالو فراموش نشه عزیزای من 💋🤧

༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛

༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

رئیس : حالا که تو اینجایی... ما... شانس بیشتری داریم که... عملیات حمله رو اجرا کنیم!!

تهیونگ با شنیدن حرف مرد چشماش گرد شدن و با چشم های سیخ شده و رنگ پریده ای به رئیسش ترسیده خیره شد!!

تهیونگ ترسیده : چـ... چه عملیاتی... رئیس؟؟!!!

مرد سرشو خیلی مسمم دوباره بالا گرفت و به تهیونگ نگاه کرد و حرفشو با اطمینان و با جدیت زد!!

رئیس مسمم : بالاخره... مقرشون رو شناسایی کردیم!! میخوایم... طی یه عملیات مسلح... بهشون حمله کنیم!!

تهیونگ با چشم هایی که هر لحظه ممکن بود از حدقه در بیان به رئیسش زل زده بود... آب دهنشو بزور فرو کرد و سوال مبهم ذهنش رو به زبون اورد...

تهیونگ با لکنت : چـ... چطوری تونستین... مقرشون رو پیدا کنین؟؟!!!

رئیسش کاغذ های روی میزش رو کمی مرتب کرد و سرشو بالا گرفت و به تهیونگ لبخند موفقی زد...

رئیس : تا همین چند وقت پیش نتونسته بودیم مقرشون رو پیدا کنیم... ولی اخیرا... رفت و آمدای مشکوکی روی توی سطح شهر می دیدیم... و این اواخر آمار فروش مواد زیاد شده بود... و همه اینا به کنار... یه مدرک بی نقص دیگه!!!

تهیونگ : چـ... چی؟؟!

رئیس رو به نگهبان ایستاده کنار درب کرد و بهش فرمان داد...

رئیس : بیارینش داخل!!

نگهبان بعد از ادای احترام نظامی بیرون رفت و بعد از چند دقیقه به همراه نگهبان دیگه ای... کسی رو به داخل راهنمایی کردن...
تهیونگ با چهره متعجبش به پسری که داخل اومده بود خیره شد تا بفهمه که کیه و ذهن مخشوشش رو کمی مرتب کنه و...
خب....
این پسر...

★JEON MAFIAˢᵗʸˡᵉ ᴸᵒᵛᵉ 🕶[ Kookv] | CompletedWhere stories live. Discover now