★ Part 16.

3K 320 124
                                    

سلاااام بیبی گیلاسای من 💋💋😂

من اومدم با پارت جدید 🤧🤧
یه جعبه دستمال کاغذی بزارین کنار خودتون چون تا آخر پارت فقط باید زار بزنین 😂😂🤧🤧🤧

ووت فراموش نشه بیبی 💋😗
اگه دوس داشتین فالوم کنین 💋

مرسی خوشگلای من
اینم پارت جدید خدمت شوما 😗😗

♛┈⛧┈┈•༶♛┈⛧┈┈•༶♛┈⛧┈┈•༶♛┈⛧┈┈•༶

༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.


༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛

༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

تقریبا نیمه شب بود... جو دارک و سنگینی توی اتاق حکم فرما بود...
چند ساعت گذشته بود و هنوز صدای ناله و گریه از توی اتاق پسر قطع نشده بود!!!
گریه اش پایان نداشت و این چند ساعت مدام گریه میکرد...
سرشو با درد شدیدی توی دستاش گرفته بود و هق هق های ضعیفی از ناتوانی میزد و بدنش میلرزید... گریه های مداوم انرژیش رو گرفته بود و تمام امیدش به زنده موندن رو از دست داده بود!!!!
درحالی که روی زمین کز کرده بود سر ضعیفشو بالا گرفت... چشم هاش غرق در خون شده بودن!!! از شدت گریه!!!
گونه هاش از شدت شوری اشک هاش قرمز و متورم شده بودن...
و لب هاش از شدت اشک های شورش... شور مزه و خشک...
موهای بلوندش بهم ریخته توی صورتش ریخته شده بودن...
شبیه به یه مرده شده بود!!!

اونقدر گریه کرده بود که به مرز دیوونگی رسیده بود!!!! آلان دیگه از شدت خشم کاراش دست خودش نبود و تنها یه چیزی توی مغزش اکو میشد...

'' مرگ رئیس جئون "

درحالی که عصبانیت و نفرت توی چشم هاش موج میزد... چهار دست و پا جلوتر رفت و چاقوی طلایی رنگی که روی زمین افتاده بود و رو توی مشتش گرفت...
بالا رو به روی صورتش گرفت و غلافش رو در اورد و به لبه براق چاقو که توی تاریکی اتاق برق میزد و میتونست چهره اش رو از داخل براقیتش ببینه... زل زد...
لبخند تلخی زد...

★JEON MAFIAˢᵗʸˡᵉ ᴸᵒᵛᵉ 🕶[ Kookv] | CompletedHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin