★ Part 21. [ End ]

4.4K 394 237
                                    

سلام خوشگلا ಥ‿ಥ
من اومدم ˚‧º·(˚ ˃̣̣̥⌓˂̣̣̥ )‧º·˚
با پارت جدید ಥ‿ಥ

خب خب... اینم از پارت آخر داستان ما 😔🤧👐
خواستم تا لحظه آخر بهتون نگم که سوپرایز شین 🤧
خودمم نمیخواستم تمومش کنم آخه خیلی این داستانمو دوست دارم 🤧
ولی....
اشککککک 🤧🤧

༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛

༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛

آروم قدم هاشو توی آبی که هر از گاهی از زیر پاهاش رد میشدن میگذاشت و قدم قدم جلو میرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

آروم قدم هاشو توی آبی که هر از گاهی از زیر پاهاش رد میشدن میگذاشت و قدم قدم جلو میرفت...دریا کم کم داشت پر تلاطم میشد و آرامشش رو از دست میداد... آسمان ابری بود... موج های آبی رنگ دریا با ضرب خودشون رو به ساحل میکوبیدن و بهش سیلی میزدن...
اینجا خیلی براش آشنا بود و یاد آور خاطرات زیبایی براش بود...

روی تخته سنگی مقابل دریا نشست... توی افکارش غرق شده بود... اینجا بشدت براش آشنا بود... چند سال میشد که دیگه این دریا رو ندیده بود؟؟؟ دقیقا روی همون تخته سنگ نشسته بود...

از ثانیه ای که روی اون سخره نشسته بود و به منظره رو به روش نگاه میکرد... یاد خاطره چندین سال پیشش افتاد...
چند سال پیش بود؟؟؟ درست توی همین لحظه و همین جا...تونسته بود فرشته زیبایی رو ببینه که انگار از آسمان پایین افتاده باشه... کنار دریا بی رمق افتاده بود...

درست از همین دریای مقابل چشم هاش اون پسر رو هدیه گرفته بود!!! باید بیشتر از این ها از این دریا تشکر میکرد... چون همچین هدیه با ارزشی رو بهش داده بود...
اون پسر رو...

★JEON MAFIAˢᵗʸˡᵉ ᴸᵒᵛᵉ 🕶[ Kookv] | CompletedWhere stories live. Discover now