[ completed ]
هشــــدار 🔞
تهیونگ مامور مخفی ویژه اینترپل... ندونسته وارد منطقه مافیا جئون میشه و طی اتفاقاتی شخصی رو ملاقات میکنه که از قضا قاتل پدرش هم هست اما هویت واقعیش رو نمیشناسه... مافیا جئون جونگ کوک!!!
چی میشه که اگه مافیا جئون که وارث ق...
ووتا خیلی کمه اگه اینجوری ادامه پیدا کنه... من دیگه امیدی به ادامه دادن این داستان ندارم ಥ‿ಥ 🤧
اگه تا اینجا داستانمو خوندین یعنی خوشتون اومده لطفا ووت و نظر یادتو نره خوشگلا 💋😙
لطفا خواهشا داستانمو به دیگران هم معرفی کنین... مرسی ازتون 🥺🤧
♛┈⛧┈┈•༶♛┈⛧┈┈•༶♛┈⛧┈┈•༶♛┈⛧┈┈•༶
Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.
صدای پرنده های اول صبح گوش هاشو پر کرده بود... نوری که از پنجره به چشم هاش میزد... چشم هاشو اذیت میکرد... آروم توی جاش تکون خورد که یکدفعه محکم توسط کسی فشرده شد!! پسر بزرگتر آن را محکم بغل گرفته بود...
آروم چشماشو باز کرد و با خماری نگاهی به شخصی که کنارش خوابیده بود انداخت...
Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.
تهیونگ : عاااح...
با چهره مرد جذابی مواجه شد که پلک هاش روی هم بودن و اخم هاش حتی توی خواب هم توی هم کشیده شده بودن... اجزای صورت مرد را از نظر گذروند و کم کم تمام اتفاقات شب قبل براش زنده شد... اون... دیشب واقعاً... خودش نبود!!!
آروم نگاهش رو پایین تر برد و به خودش نگاهی انداخت... روی سینه اش و نیپل هاش... داخل رون هاش... رد کبودی ها رو میتونست ببینه!!
حالا دیگه بدنش دست خورده بود و نمی تونست این موضوع رو قبولش کنه!!
دست روی یکی از کبودی های روی بدنش کشید و با درد چشماشو بست... هم درد میکرد و هم می سوخت!! که نشون میداد دیشب مرد رو به روش حسابی از دندون هاش کار کشیده!!! آروم خم شد و شلوار و باکسرش که روی تخت بودن رو برداشت و پوشید...