توجه کنید، قسمتای بین "__" بخشی از خود فیکه ✔️
-----------------------------------------------------------------
اسمِ من شیائو جان ئه...
28 سالمه و توی یه آزمایشگاه دارو، زیرنظر یه بیمارستان مخصوص بیمار های سرطانی کار میکنم..
و برخلاف همهی همسنوسالام، زندگیم توی خوشگذرونی و دورهمی با رفیقام خلاصه نمیشه..
چون من یه فرق بزرگ با بقیه دارم؛
من یه امگای مذکرم!
شاید فکر کنین چنان تفاوت عجیبی هم نیست، اما متاسفانه دنیای ما دیگه اونقدرام رنگارنگ نیست..اینجا دیگه امگای مذکر به راحتی پیدا نمیشه..
کلهگندههای دنیای ما تصمیم گرفتن با نظم پیش برن و همجنسا باهم ارتباط کمتری داشته باشن..
اره..حتی حالا دیگه تو دنیای ماهم عشق رو با جنسیت معنی میکنن!خب ولی؛
مگه ذهن و قلب من میتونن با توجه به قانون شریک خودشونو انتخاب کنن؟" تو منو یادت نیست ولی..من هنوزم تیکههای شکستهی سبز رنگ اون تخته چوب رو توی کمدم نگه داشتم! "
مگه میشه همه جوره کامل باشه و تو اونو برای خودت نخوای؟
" وقتی کنارش بودم..اون سایهی امن نمیذاشت کسی آزارم بده و مسخرهم کنه.."
مگه میشد نگاهش کنی و نخوای کنارش باشی؟
" فقط یک بار..فقط یک بار وانگ ییبو، به این فکر کن که من شاید به چشم دوست نمیبینمت! "
مگه اون لعنتی قلبی هم داشت؟!
" من فکر نمیکنم هیچ حس خاصی بهت داشته باشم، همهی این احساسات حتما فقط با یک بار سکس از بین میرن! "
باید تا آخرش با عشق همون لعنتی زندگی میکردم؟
" من سعی کردم یکی دیگه رو دوست داشته باشم، اما هیچکدومشون توی مقایسه با تو برنده نشدن! "
یا باید بیخیال میشدم و میذاشتم..
" من منتظر یه معجزه بودم، ولی انگار اینجور چیزا تو زندگی من یه محال بزرگ رو بسته بندیشون نوشته شده.."
پس..
" اون روز بعد از هشت سال..اولین باری بود که به چشم یه دوست نگاهت نکردم! "
میتونی..
" دیگه هیچوقت ترکش نمیکنم"
توی داستان عشقم
" میذاری آیندهمو کنار تو بسازم..."
عاشقم باشی؟
" میذاری کنارِ تو یاد بگیرم چطور عاشق باشم.."
═───•⊱❃⊰•───═
معرفی کرکترای این استوری؛
YOU ARE READING
Love Story
Romanceاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...