- i love you- - - - - - - - - - - - -
وقتی به ویلا رسیدن، ییبو با راهنمایی اشخاصی که توی پارکینگ بودن موفق شد یه جای خالی پیدا کنه
بعد از پارک کردن ماشین هردو پیاده شدن و نگاهی به اطراف انداختن
ییبو باورش نمیشد اونهمه ماشین گرون قیمت رو داره یک جا میبینه
تو رنگها و مدلهای مختلف..
از قدیمی ترین و عتیقه ترین مدلها گرفته تا جدیدترین و خاص ترینها
و وانگ ییبو حس میکرد باید همونجا بشینه و تک تک اونها رو دید بزنه- نمیای؟
صدای جان باعث شد نگاهش رو از شورلت مدل 996 مشکی رنگی که گوشهی پارکینگ بود بگیره و سمت امگا بچرخه
- چرا..چرا دارم میام..
و پشت سر جان حرکت کرد
ویلا تقریبا تو حومه شهر بود و یه استخر خیلی بزرگ سمت راست حیاط قرار داشت اما ییبو موفق نشد کامل اون منظره رو ببینه و به خاطر بسپاره
همراه جان از پلههای ورودی گذر کردن و بعد از باز شدن در توسط دربانها، وارد سالن شدن و بلافاصله موجی از صدای موسیقی، عطرهای تند و بوی شدید الکل به مشامشون رسید
جان نگاهش رو از جمعیت شلوغی که درگیر رقصیدن و خوشگذرونی بودن گرفت و به طبقههای بالا نگاه کرد- شیائو جان !
شنیدن صدایی که اسمش رو داد زده بود توی اون همهمه چندان راحت نبود..اما وقتی ییشینگ به سمتش قدم برداشت جان متوجهش شد و با دیدنش لبخندی زد
ییشینگ با رسیدن به امگا، دستهاش رو باز کرد و بدن پسر رو در اغوش گرفت
جان هم متقابلا دستهاش رو دور ییشنگ قفل کرد
- دلم برات تنگ شده بود لعنتی..دیگه انقدر سرت شلوغ شده که احوالی ازم نمیگیری؟
ییشینگ کنار گوشش گفت و جان با لبخندی عمیقتر، عقب کشید
- اینطور نیست فقط این مدت..یکم درگیر بودم
و نیم نگاهی به ییبو که پشت سرش ایستاده و بهشون زل زده بود انداختییشینگ که تازه متوجه وجود شخص سوم شده بود، نگاهش رو از جان گرفت و جلو رفت
دستش رو بالا اورد و لبخند محوی زد
- جانگ ییشینگ هستم..
ییبو بدون نشوندن هیچ لبخندی روی لبهاش، دستش رو جلو برد و کوتاه با فرد مقابلش دست داد
- وانگ ییبو..
هر دو آلفا برای ثانیهای، فشار محکمی به دست دیگری وارد کردن و بعد از هم جدا شدن
ییشینگ به سمت جان برگشت
- معرفی نمیکنی؟
امگا نگاهی به ییبو و ییشنگ انداخت
باید میگفت دقیقا چه نسبتی با ییشینگ داره؟
- خب..
به ییبو اشاره کرد
- ییبو دوست دورهی راهنمایی و دبیرستانمه..و لِی..آه یعنی..ییشینگ هم...دوست دانشگاهم..
و سرش رو اروم پایین انداخت
ییبو نگاه خیرهش رو از آلفای مقابل گرفت و به امگا زل زد
مطمئن نبود اما انگار جان مضطرب و کمی دستپاچه شده بود
از نگاهی که مدام میدزدید و لبهایی که به هم میفشرد میتونست حسش کنهییشینگ بعد از نگاه کوتاهی که به امگا انداخت سری تکون داد و کمی بهش نزدیک شد تا صداش به گوش برسه
- بریم یه جای خلوت تر صحبت کنیم؟
جان فورا موافقت کرد و وقتی ییشینگ به راه افتاد، همراه ییبو پشت سرش شروع به حرکت کردن و دنبالش رفتن
ییشینگ از پلههای نسبتا زیادی که سمت چپ سالن قرار داشت بالا رفت و بعد از رسیدن به یه فضای تقریبا خلوتتر، به طرف راهرو حرکت کرد
جان و ییبو بی سر و صدا دنبالش میکردن اما آلفا با نگاهی جدی اشخاص و اون ویلا رو زیر نظر گرفته بود
هیچ حس خوبی به مهمونی و همچنین اون "ییشینگ" نداشت
YOU ARE READING
Love Story
Romanceاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...