chapter "15"

443 107 613
                                    


- i love you

- - - - - - - - - - - - -

وقتی به ویلا رسیدن، ییبو با راهنمایی اشخاصی که توی پارکینگ بودن موفق شد یه جای خالی پیدا کنه
بعد از پارک کردن ماشین هردو پیاده شدن و نگاهی به اطراف انداختن
ییبو باورش نمی‌شد اونهمه ماشین گرون قیمت رو داره یک جا می‌بینه
تو رنگ‌ها و مدل‌های مختلف..
از قدیمی ترین و عتیقه ترین مدل‌ها گرفته تا جدید‌ترین و خاص ترین‌ها
و وانگ ییبو حس می‌کرد باید همونجا بشینه و تک تک اونها رو دید بزنه

- نمیای؟
صدای جان باعث شد نگاهش رو از شورلت مدل 996 مشکی رنگی که گوشه‌ی پارکینگ بود بگیره و سمت امگا بچرخه
- چرا..چرا دارم میام..
و پشت سر جان حرکت کرد
ویلا تقریبا تو حومه شهر بود و یه استخر خیلی بزرگ سمت راست حیاط قرار داشت اما ییبو موفق نشد کامل اون منظره رو ببینه و به خاطر بسپاره
همراه جان از پله‌ها‌ی ورودی گذر کردن و بعد از باز شدن در توسط دربان‌ها، وارد سالن شدن و بلافاصله موجی از صدای موسیقی، عطر‌های تند و بوی شدید الکل به مشامشون رسید
جان نگاهش رو از جمعیت شلوغی که درگیر رقصیدن و خوشگذرونی بودن گرفت و به طبقه‌های بالا نگاه کرد

- شیائو جان !
شنیدن صدایی که اسمش رو داد زده بود توی اون همهمه چندان راحت نبود..اما وقتی ییشینگ به سمتش قدم برداشت جان متوجهش شد و با دیدنش لبخندی زد
ییشینگ با رسیدن به امگا، دست‌هاش رو باز کرد و بدن پسر رو در اغوش گرفت
جان هم متقابلا دست‌هاش رو دور ییشنگ قفل کرد
- دلم برات تنگ شده بود لعنتی..دیگه انقدر سرت شلوغ شده که احوالی ازم نمی‌گیری؟
ییشینگ کنار گوشش گفت و جان با لبخندی عمیق‌تر، عقب کشید
- اینطور نیست فقط این مدت..یکم درگیر بودم
و نیم نگاهی به ییبو که پشت سرش ایستاده و بهشون زل زده بود انداخت

ییشینگ که تازه متوجه وجود شخص سوم شده بود، نگاهش رو از جان گرفت و جلو رفت
دستش رو بالا اورد و لبخند محوی زد
- جانگ ییشینگ هستم..
ییبو بدون نشوندن هیچ لبخندی روی لب‌هاش، دستش رو جلو برد و کوتاه با فرد مقابلش دست داد
- وانگ ییبو..
هر دو آلفا برای ثانیه‌ای، فشار محکمی به دست دیگری وارد کردن و بعد از هم جدا شدن
ییشینگ به سمت جان برگشت
- معرفی نمی‌کنی؟
امگا نگاهی به ییبو و ییشنگ انداخت
باید می‌گفت دقیقا چه نسبتی با ییشینگ داره؟
- خب..
به ییبو اشاره کرد
- ییبو دوست دوره‌ی راهنمایی و دبیرستانمه..و لِی..آه یعنی..ییشینگ هم...دوست دانشگاهم..
و سرش رو اروم پایین انداخت
ییبو نگاه خیره‌ش رو از آلفای مقابل گرفت و به امگا زل زد
مطمئن نبود اما انگار جان مضطرب و کمی دستپاچه شده بود
از نگاهی که مدام می‌دزدید و لب‌هایی که به هم می‌فشرد می‌تونست حسش کنه

ییشینگ بعد از نگاه کوتاهی که به امگا انداخت سری تکون داد و کمی بهش نزدیک شد تا صداش به گوش برسه
- بریم یه جای خلوت تر صحبت کنیم؟
جان فورا موافقت کرد و وقتی ییشینگ به راه افتاد، همراه ییبو پشت سرش شروع به حرکت کردن و دنبالش رفتن
ییشینگ از پله‌های نسبتا زیادی که سمت چپ سالن قرار داشت بالا رفت و بعد از رسیدن به یه فضای تقریبا خلوت‌تر، به طرف راهرو‌ حرکت کرد
جان و ییبو بی سر و صدا دنبالش می‌کردن اما آلفا با نگاهی جدی اشخاص و اون ویلا رو زیر نظر گرفته بود
هیچ حس خوبی به مهمونی و همچنین اون "ییشینگ" نداشت

Love StoryWhere stories live. Discover now