"me too"
پلکاش به نرمی باز شدن و نگاهش ناخواسته به سقف اتاقش دوخته شد...
اون رویایی که درحال شکل گرفتن بود و داشت ازش لذت میبرد هنوز پشت نگاهش بود..دوست نداشت بیدار شه اما خیلی ناخواسته وقتی ییبو قدم به جلو گذاشت تا دستاش رو دور کمرش حلقه کنه از خواب بیدار شد
شاید چون میدونست امکان نداره تو دنیای واقعی ییبو بغلش کنه یا شایدم هیچ تصوری از حس آغوش اون آلفا رو نداشت..برای همین از اون رویا دور و دورتر شد و در آخر به زندگی عادی خودش برگشت
چرخی زد و روی پهلو خوابید، گوشیش رو به دست گرفت و بعد از فشردن دکمه پاور با اسکرینی که چند پیام رو از یه شماره ناشناس نشون میداد مواجه شد
متعجب گوشی رو جلوتر آورد و صفحهی چت اون شماره ناشناس رو باز کرد
پیاما پشت هم بودن..با فاصله زمانی هم مواجه نشده بودن
تنها کسی که همیشه اینطور باهاش چت میکرد فقط یه نفر بود
- بالاخره پیدات شد...لبخندی زد و پیامهاش رو بار دیگه خوند
_ هی..روزت چطور بود؟
_ تا الان باید خوابیده باشی
_ امروز روز سختی داشتم
_چه روزایی تایمت آزاده؟
_گاهی بریم بیرون و از قدیم حرف بزنیم
_نظرت چیه؟
_برام ارزوی موفقیت کن رو یه پرونده بدجوری قفل شدیم
_میرم به کارم برسم توهم مطمئنا صبح پیاممو میبینی
_شب بخیر
_اوه درسته تو الانم خوابیدی پس نیازی به این نیست
_ پس بجاش صبح بخیرتصمیم گرفت جواب تکتک پیامهاش رو توی یه پیام بده و شروع به تایپ کردن کرد؛
_روز نسبتا سختی داشتم ولی امروز قراره بدتر باشه..آره خواب بودم..خب امروز چی؟ امروزم سخته؟ باشه یه روز هماهنگ میکنیم..البته چرا که نه منم خوشحالم میشم از قدیم بگیم..امیدوارم به زودی اون پرونده رو حل کنین ممنونم..صبح توهم بخیر❤️بعد از استفاده از ایموجی قلب قرمز کمی خیره موند و در اخر پاکش کرد
قبل از ارسال بار دیگه ایموجی لبخند گذاشت و اون رو هم پاک کرد
در آخر متن پیام رو بدون هیچ ایموجی ارسال کرد و بعد از چند ثانیه فکر و درگیری ایموجی شبدر و خورشید فرستاد
با انرژی از جاش بلند شد و سمت سرویس رفت
صبحی که با پیام عشقاولت شروع بشه، قراره چجور روزی رو بهت هدیه بده؟؟برخلاف دیروز هوای امروز گرمتر بود اما هنوزم ابری بود و هر لحظه امکان بارندگی وجود داشت
جان موهاش رو سشوار کشید و حالت داد تصمیم داشت بذاره امروز باز بمونن..
کرم مرطوب کنندهی دست و صورتش رو استفاده کرد و از سرویس بیرون اومد
تیشرت طوسی رنگ سادهای پوشید و ژاکت چهارخونهی سفیدمشکی انتخاب کرد که کلاهدار بود
شلوار جین روشن گشادی پوشید
کولهش رو برداشت، شارژر گوشیش رو توش گذاشت
به طرف در اتاق حرکت کرد و وقتی وارد هال شد، از روی عسلی هندزفریش رو برداشت و اون سیم که حالا بدجوری گره خورده بود رو توی کیفش انداخت
YOU ARE READING
Love Story
Romanceاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...