" will you stay by my side?"
در کشویی رو به ارومی هول داد و بعد از بسته شدنش از اتاق فاصله گرفت
ماسکش رو برای لحظهی کوتاهی پایین اورد و نفس عمیقی کشید
خوشحال بود که مجبور نیست همیشه تو بیمارستان کار کنه و فقط گاهی به این بخش از کارش میرسید
- آقای شیائو
به سمت صدا برگشت و دختر پرستاری رو دید
دختر لبخندی بهش زد و تختهشاسی رو با دو دست به خودش چسبوند و بغل گرفت
- امشب نیاز نیست که شیفت باشید و میتونید برید
جان کش ماسک رو از پشت گوشش در اورد و ماسک رو بین مشتش گرفت
- جدا؟
پرستار بازم لبخندی زد و تکرار کرد
- درسته..امروز دوتا از دکترای دیگهمون شیفت دارن و از کادر درمانی آزمایشگاه چند نفری داوطلب شدن تا برای شیفت شب بمونن..شما میتونید امشب رو استراحت کنید
جان تشکری کرد
- پس من میرم..خسته نباشین
پرستار بعد از گفتن شماهم همینطور به راه خودش ادامه داد تا کارهای دیگهش رو انجام بدهجان به طرف اتاق تعویض لباس قدم برداشت و بین راه با همکارهاش احوالپرسی کرد
بعد از رسیدن به اتاق، متوجه ویبرهی گوشیش توی جیب لباس فرمش شد
گوشی رو بیرون اورد و به پیام نگاه کرد و بلافاصله لبخندی زد
تقریبا یک هفته از اولین برخوردش با آلفا میگذشت و اونا هر روز باهم حرف میزدن..بهم پیام میدادن و از روزشون میگفتن
دیگه به این روند عادت کرده بود_ با اینکه تابحال یک بارم مرخصی نگرفتم، بعد از تموم شدن این لعنتی حتما دو هفته استراحت میکنم
جان خندید
ییبو واقعا بخاطر پروندهای که درگیرش بودن، اذیت شده بود و خیلی تلاش میکرد_ قول میدم یادت بیارم که مرخصی بگیری
جوابشو داد و سمت کمد لباسهاش رفت تا اون لباس فرم آبی رنگ رو با لباسای خودش عوض کنه
موهاش رو جمع کرد و به کمک کشی که همیشه دور انگشتش بود یا دور موهاش، اون حجم ابریشمی و مشکی رنگ رو بالا بست
وقتی به خونه میرسید حتما باید دوش میگرفت.................
_ قول میدم یادت بیارم که مرخصی بگیری
ییبو نگاهی به پیام کرد و لبخند زد
- من مردم مگه نه؟
قبل اینکه بتونه جواب بده سرش رو بالا آورد و متوجه نگاه خیرهی اعضای تیمش شد
چنگ و یوبین کنار هم نشسته بودن
شوان و زی سرپا ایستاده بودن و بهش خیره بودن
هایکوان و جیلی کنار کاراگاه پنگ بودن و هر سه به ییبو نگاه میکردن
ییبو نگاه سوالیش رو بینشون گذروند
جیلی با بهت به ییبو اشاره کرد
- اون..الان...لبخند زد؟؟ییبو با فهمیدن قصد مسخرهشون چشمی چرخوند و سرشو به دو طرف تکون داد و مشغول جواب دادن پیام جان شد
- واقعا وانگ ییبو لبخند زد؟
- این ممکن نیست..حتما انقدر به مانیتور خیره بودیم که دیگه چشمامون درست کار نمیکنه..
- اصلا امکان نداره وانگ ییبو لبخند بزنه
- مگه اونم بلده بخنده؟
جیلی و یوبین همچنان درحال کرم ریختن بودن و بقیه هم به خوبی استقبال میکردن
ییبو بی توجه به پرحرفی اعضای تیمش جوابش رو تایپ کرد
YOU ARE READING
Love Story
Romanceاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...