- اگه برای اون وانگ ییبوی حرومی حکم زندگیشو داری..
چنگش رو محکمتر کرد و بعد از بیرون آوردن اسلحهش از توی غلاف، اون رو درست کنار شقیقهی امگا برد و ادامه داد
- پس چرا فقط زندگیشو ازش نگیرم؟!
رنمی با ترس به تصویر مقابلش زل زده بود و پشت دست فنگمان جیغ میزد
جان خیره به چهرهی مرد بزاقش رو به ارومی پایین فرستاد و درست لحظهای که صدای کشیده شدن ماشه رو کنار سرش شنید، چشم بست
شاید ییبو اینبار..یکم دیر کرده بود..
" فلشبک- هتل "
- تو قرار نیست هیچوقت سیر بشی وانگ ییبو؟
آلفا دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و از پشت بهش چسبید
درحالی که چشمهاش رو بسته بود و با لبخند رایحههای ترکیب شدهشون رو نفس میکشید، به ارومی لب زد
- یه بار دیگهم پرسیدی جان..
بوسهای به کتف پسر زد و کمی خودش رو بالا کشید تا روی بالشت سر بذاره
- و منم گفتم..
روی موهاش رو بوسید و ادامه داد
- نوچ..سیر نمیشم..سرش رو نزدیک گوش پسر برد به ارومی زمزمه کرد
- امگای منی و من از بغل کردن..
کمرش رو به ارومی فشرد
- بوسیدن..
گردنش رو بوسید
- بو کردن..
نفس عمیقی گرفت
- و البته..
خودش رو بیشتر به لالهی گوش پسر نزدیک کرد و بعد از کاشتن یه بوسهی کوتاه با نیشخند دستش رو جلوتر برد و با لمس شکمش زمزمه کرد
- باردار کردنت..به هیچوجه سیر نمیشم!امگا با شنیدن حرف پسر با خجالت دهن باز کرد
اون آلفا..
- ییبو !
- جونم؟
ییبو فورا جواب داد و جان چشمی چرخوند
اون آلفا خیلی خیلی پر رو بود..
یه چیزی بیشتر خیلی!
- بیحیا..
به ارومی گفت و با خجالت زیر ملافه جا گرفتییبو با لبخند لب زد
- باردار کردن ورژن مودبانهشه..میتونستم بگم از کردن..-
- وانگ ییبو ساکت شو!
جان با تشر به سمت پسر چرخید و خیره به چهرهی گرملین و لبخند موذیانهش داد زد
بخاطر اون حرکت ناگهانی کمی کمرش درد گرفته بود
با چشمهایی خطی به پسر خیره شد و غر زد
- به جای این حرفا کمرمو ماساژ بده..داره نصف میشهییبو لبخند یه طرفهای به لب نشوند و به کمر خوابید و به بغل خودش اشاره کرد
- با کمال میل جانگا..
امگا به ارومی خودش رو توی بغل پسر جا داد و سرش رو روی سینهی آلفا گذاشت
ییبو چشمهاش رو بست و از حس نزدیکی جان نهایت لذت رو برد
وجود اون پسر توی آغوشش، سراسر آرامش بود- ییبو..
- هوم..
بدون باز کردن چشمهاش جواب و به مالیدن کمر امگا ادامه داد
جان لبش رو گزید و با خجالت لب زد
- میدونستی..تو عشق اولمی؟
صدای آلفا با خستگی به گوشش رسید
- جدی؟
گرچه..بیشتر شبیه یه زمزمه بود
لبهاش رو به هم فشرد و سرش رو به نشونهی تایید تکون داد
YOU ARE READING
Love Story
Romanceاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...