chapter "26" pt.2 (last)

417 86 364
                                    

- اگه برای اون وانگ ییبوی حرومی حکم زندگیشو داری..

چنگش رو محکم‌تر کرد و بعد از بیرون آوردن اسلحه‌ش از توی غلاف، اون رو درست کنار شقیقه‌ی امگا برد و ادامه داد

- پس چرا فقط زندگیشو ازش نگیرم؟!

رن‌می با ترس به تصویر مقابلش زل زده بود و پشت دست‌ فنگ‌مان جیغ می‌زد

جان خیره به چهره‌ی مرد بزاقش رو به ارومی پایین فرستاد و درست لحظه‌ای که صدای کشیده شدن ماشه رو کنار سرش شنید، چشم بست

شاید ییبو اینبار..یکم دیر کرده بود..

" فلش‌بک- هتل "

- تو قرار نیست هیچوقت سیر بشی وانگ ییبو؟
آلفا دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و از پشت بهش چسبید
درحالی که چشم‌هاش رو بسته بود و با لبخند رایحه‌های ترکیب شده‌شون رو نفس می‌کشید، به ارومی لب زد
- یه بار دیگه‌م پرسیدی جان..
بوسه‌ای به کتف پسر زد و کمی خودش رو بالا کشید تا روی بالشت سر بذاره
- و منم گفتم..
روی موهاش رو بوسید و ادامه داد
- نوچ..سیر نمی‌شم..

سرش رو نزدیک گوش پسر برد به ارومی زمزمه کرد
- امگای منی و من از بغل کردن..
کمرش رو به ارومی فشرد
- بوسیدن..
گردنش رو بوسید
- بو کردن..
نفس عمیقی گرفت
- و البته..
خودش رو بیشتر به لاله‌ی گوش پسر نزدیک کرد و بعد از کاشتن یه بوسه‌ی کوتاه با نیشخند دستش رو جلوتر برد و با لمس شکمش زمزمه کرد
- باردار کردنت..به هیچ‌وجه سیر نمی‌شم!

امگا با شنیدن حرف پسر با خجالت دهن باز کرد
اون آلفا..
- ییبو !
- جونم؟
ییبو فورا جواب داد و جان چشمی چرخوند
اون آلفا خیلی خیلی پر رو بود..
یه چیزی بیشتر خیلی!
- بی‌حیا..
به ارومی گفت و با خجالت زیر ملافه جا گرفت

ییبو با لبخند لب زد
- باردار کردن ورژن مودبانه‌شه..می‌تونستم بگم از کردن..-
- وانگ ییبو ساکت شو!
جان با تشر به سمت پسر چرخید و خیره به چهره‌ی گرملین و لبخند موذیانه‌ش داد زد
بخاطر اون حرکت ناگهانی کمی کمرش درد گرفته بود
با چشم‌هایی خطی به پسر خیره شد و غر زد
- به جای این حرفا کمرمو ماساژ بده..داره نصف میشه

ییبو لبخند یه طرفه‌ای به لب نشوند و به کمر خوابید و به بغل خودش اشاره کرد
- با کمال میل جان‌گا..
امگا به ارومی خودش رو توی بغل پسر جا داد و سرش رو روی سینه‌ی آلفا گذاشت
ییبو چشم‌هاش رو بست و از حس نزدیکی جان نهایت لذت رو برد
وجود اون پسر توی آغوشش، سراسر آرامش بود

- ییبو..
- هوم..
بدون باز کردن چشم‌‌هاش جواب و به مالیدن کمر امگا ادامه داد
جان لبش رو گزید و با خجالت لب زد
- می‌دونستی..تو عشق اولمی؟
صدای آلفا با خستگی به گوشش رسید
- جدی؟
گرچه..بیشتر شبیه یه زمزمه بود
لب‌هاش رو به هم فشرد و سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد

Love StoryWhere stories live. Discover now