"i missed you"
با عصبانیت پوشهی توی دستش رو بست و روی میز انداخت به اندازه کافی اون عکسارو دیده بود..
با انگشت اشاره و شست، تیغهی بینیش رو فشرد و بلافاصله چنگش رو روونهی موهاش کرد
مگه اون بچهها چند سالشون بود که اینطور باید مورد ظلم قرار میگرفتن؟
- ییبو جزئیات رو چک کردی؟
سرش رو بالا اورد و به کاراگاه چو نگاه کرد
- اره
زمزمه کوتاهی از بین لباش خارج شد
چو پنگ صندلی پشت میز رو عقب کشید و روش نشست
- این پرونده بدجوری روی اعصابمه..
پوشهی جلوش رو باز کرد
- گزارش افراد گمشده از دوماه پیش استارت خورده..جوری دارن بچههای 16,17 ساله رو میدزدن که انگار دارن از مغازه آبنبات کش میرن..
ییبو سمت میز خم شد
- از دو ماه پیش دارن بچههارو میدزدن اونوقت هنوز دستگیرشون نکردین؟!چو پنگ نگاهی به فرماندهی عملیاتی جلوش انداخت
- ازم میخوای چیکار کنم؟ جادو؟ اون حرومزادهها هر سری از مدارس مختلف بچههارو میدزدن اما بیشترین خلافشون سمت مدرسه شبانهروزی سایفو بوده..مامور اونجا گذاشتیم ولی هیچ خبری ازشون نشد و روز بعد گزارش دزدی از مدرسهی دیگه اومد..همهکاراشونم حساب شدهس، توی نقاطی صانحه اتفاق میوفته که نقطهی کور دوربینای مداربستهس..معلوم نیست چه ساعتی و کجا انجامش میدن که هیچ شاهدی هم وجود نداره..شبیه شبح میان و بچههارو میدزدن و میبرن..
وقتی دید ییبو هنوز عصبیه ادامه داد
- فکر میکنی من از این موضوع ناراحت نیستم؟ منم عصبی و دیوونه شدم..دیگه مخم نمیکشه..از هر راهی سعی کردم پیش برم تا پیداشون کنم ولی نشد و حالام که میبینی دست به دامن تو شدم تا شاید بتونم به یه جایی برسم..
ییبو کلافه از جا بلند شد و طول اون اتاق شیشهای رو طی کرد- منِ لعنتی هیچ تجربهای توی تحقیقات و کاراگاهی ندارم! من فقط برای دستیگری و دنبال کردن اون حرومزادهها تعلیم دیدم..فکر میکنی چه کمکی از دستم برمیاد!؟
پنگ دست به سینه شد و نفسش رو بیرون داد
- میدونم نیروی عملیاتی نمیتونه بخش تحقیقات رو به دوش بکشه..اما بهش فکر کن ییبو، این پرونده اونقدری گیج و دیوونهمون کرده که هیچکدوم از کاراگاهای اداره قبولش نمیکنن و به یکی دیگه پاس میدن..
از جا بلند شد و جلوی فرمانده ایستاد
- فکر میکنی چرا از بین اینهمه تیم عملیاتی ویژه، تیم تو رو انتخاب کردم؟ منو تو تو یه دانشکده بودیم..من میدونم از بین همهی اون احمقا مغز تو بیشتر برای اینجور دردسرا کار میکنه..بیا روراست باشیم..خودتم میدونی تیمت بهترینِ ادارهس..هکرا و جستجوگرای تو تو حرفهی خودشون بهترینن..شاید بتونیم به یه نتیجهای برسیمییبو نفس عمیق دیگهای گرفت
تجربه تحقیق نداشت..کاراگاه هم نبود..اما بهرحال اونم یه پلیس بود
گاهی آماتورا به نتایج بهتری نسبت به حرفهایا میرسن..
ییبو پرونده روی میز رو برداشت
- به اعضای گروهت بگو یه جلسه بذارن و جزئیات و سرنخایی که تا الان جمع کردین رو موبهمو بهمون توضیح بدن..من به بچهها میگم بیان اینجا
پرونده رو باز کرد و بازم با دیدن عکس دختربچههای کوچیک با عصبانیت پلکاشو روی هم فشرد و کاغذ رو بین مشتش تقریبا مچاله کرد..
پنگ دستشو روی شونه ییبو گذاشت
- صداشون میکنم..نگران نباش تکتکشونو برمیگردونیم خونههاشون
ییبو کوتاه زمزمه کرد
- امیدوارم..
VOUS LISEZ
Love Story
Roman d'amourاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...