"yes, for you" !
حدودا پنج ساعت گذشته بود و بعد از تعریف کل ماجرا و روند بلاهایی که اون مجرما سر بچهها اوردن، حالا حس میکرد دیگه هیچ جونی نداره و فقط دلش میخواست بخوابه
-اقای شیائو
سرش رو بالا گرفت و به افسر جوونی که نگاهش میکرد خیره شد
-بازجویی تموم شده..فقط لازمه چندتا برگه رو امضا کنید، اگه بخواید میتونید بیاید بیرون و منتظر بمونید
جان تشکر ریزی کرد و از جا بلند شد
افسر جوون که لئو وو بود در فلزی رو باز کرد و گذاشت اول امگا رد بشهجان قدمی به بیرون گذاشت و نفس گرفت
فضای اون اتاق حتی اگه مجرم نباشی هم، بهت استرس وارد میکنه و این اصلا حس خوبی نیست
به پلیسایی که در رفتو آمد بودن و به نحوی درگیر بودن نگاه کرد
توجهش به ساعت رو دیوار جلب شد و سرش رو بالا گرفت
ساعت حالا 2:08 دقیقه صبح بود
پلکاش اروم روی هم اومدن و باز شدن
حس میکرد جونی نداره تا قدم بزنه
خسته بود و نیاز به ارامش داشت اما اون هیاهوی اداره زیاد براش جالب نبود
- جان!
به سمت صدا چرخید و ییبو رو دید که داره به طرفش میاد
خودش رو کنترل نکرد و گذاشت لبخند رو لبش بیاد
خوشحال بود بین اینهمه اتفاق، کسی که عشق اولش بود و جان بدجوری دوستش داشت میومد و بهش سر میزد و نگرانش بود
میتونست این بخشش رو یه پوئن مثبت در نظر بگیرهوقتی ییبو به جان رسید، امگا بیحال بود و رنگ و روی صورتش پریده بود
ییبو نگاهی به چهرهی بیروحش انداخت
- حالت خوب نیست..بهتره استراحت کنی..
ییبو سمت لئو وو چرخید
- بازجویی تمومه؟
وو سر تکون داد
- فقط قراره برگههای اظهار قربانی رو اماده کنن تا از کسایی که بازجویی شده امضا و اثر انگشت بگیرن
جان صدای مکالمهی ییبو و اون پسر جوون رو میشنید اما جونی نداشت تا حرف بزنه
سرش، درست جای اون ضربه بدجوری درد میکرد و باعث گنگ بودن فضای اطرافش میشد
بدنش خسته تر از این بود که واکنشی نشون بده
بی حرکت ایستاد و نگاهش رو به زمین داد
میترسید اگه سعی کنه قدمی برداره زمین بخوره و از حال بره
ضعف بدنش داشت کار دستش میداد- فرمانده وانگ!
لینچن به همراه چو پنگ و رئیس پلیس منطقهشون هان شو به سمتشون اومدن
ییبو با دیدن هان عصبی فحشی زمزمه کرد
فقط اخلاق سگی اون لعنتی رو کم داشت
مرد جلو اومد و بعد از نگاه کوتاهی که به ییبو انداخت، امگا رو زیر نظر گرفت
- گفتید اونم یکی از قربانی ها بوده؟
جان متوجه شد مخاطب حرفای مرد خودشه
تمام جونی که براش مونده بود رو جمع کرد و کوتاه تونست سر خم کنه
هان نگاهشو روی تمام اجزای بدن امگا چرخوند و با حالت عجیبی چشماش رو گرفت
این کار باعث اخم ریز سه آلفای جوون شد
پنگ چشماش رو ریز کرد و از هان گرفت و ییبو رو نگاه کردییبو بنظر کمی بیشتر از عصبی بود
و اون بین، لئو وو هم از اون نگاه ناراضی بنظر میرسید
هان سمت لینچن چرخید
- اون چند سالشه؟
لینچن با شنیدن سوال کمی متعجب شد
ییبو نگاهی به هان انداخت و سعی کرد خودش رو کنترل کنه
- متوجه منظورتون نشدم قربان
لینچن گفت و هان با لحن تندی لب زد
- بنظر نمیرسه سن کمی داشته باشه..چرا باید اونو بدزدن؟
قبل اینکه کسی چیزی بگه پنگ جواب داد
- بنظر حین دزدیدن یه بچه شیائو جان متوجهشون شده و جلو رفته...اونام برای اینکه چهرهشون شناسایی شده بود دزدیدنش
- و اون نتونست مقابله کنه؟!
YOU ARE READING
Love Story
Romanceاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...