chapter "08"

399 103 141
                                    

"yes, for you" !

حدودا پنج ساعت گذشته بود و بعد از تعریف کل ماجرا و روند بلاهایی که اون مجرما سر بچه‌ها اوردن، حالا حس میکرد دیگه هیچ جونی نداره و فقط دلش میخواست بخوابه
-اقای شیائو
سرش رو بالا گرفت و به افسر جوونی که نگاهش میکرد خیره شد
-

بازجویی تموم شده..فقط لازمه چندتا برگه رو امضا کنید، اگه بخواید میتونید بیاید بیرون و منتظر بمونید
جان تشکر ریزی کرد و از جا بلند شد
افسر جوون که لئو وو بود در فلزی رو باز کرد و گذاشت اول امگا رد بشه

جان قدمی به بیرون گذاشت و نفس گرفت
فضای اون اتاق حتی اگه مجرم نباشی هم، بهت استرس وارد میکنه و این اصلا حس خوبی نیست
به پلیسایی که در رفت‌و آمد بودن و به نحوی درگیر بودن نگاه کرد
توجهش به ساعت رو دیوار جلب شد و سرش رو بالا گرفت
ساعت حالا 2:08 دقیقه صبح بود
پلکاش اروم روی هم اومدن و باز شدن
حس میکرد جونی نداره تا قدم بزنه
خسته بود و نیاز به ارامش داشت اما اون هیاهوی اداره زیاد براش جالب نبود
- جان!
به سمت صدا چرخید و ییبو رو دید که داره به طرفش میاد
خودش رو کنترل نکرد و گذاشت لبخند رو لبش بیاد
خوشحال بود بین اینهمه اتفاق، کسی که عشق اولش بود و جان بدجوری دوستش داشت میومد و بهش سر میزد و نگرانش بود
میتونست این بخشش رو یه پوئن مثبت در نظر بگیره

وقتی ییبو به جان رسید، امگا بی‌حال بود و رنگ و روی صورتش پریده بود
ییبو نگاهی به چهره‌ی بی‌روحش انداخت
- حالت خوب نیست..بهتره استراحت کنی..
ییبو سمت لئو وو چرخید
- بازجویی تمومه؟
وو سر تکون داد
- فقط قراره برگه‌های اظهار قربانی رو اماده کنن تا از کسایی که بازجویی شده امضا و اثر انگشت بگیرن
جان صدای مکالمه‌ی ییبو و اون پسر جوون رو میشنید اما جونی نداشت تا حرف بزنه
سرش، درست جای اون ضربه بدجوری درد میکرد و باعث گنگ بودن فضای اطرافش میشد
بدنش خسته تر از این بود که واکنشی نشون بده
بی حرکت ایستاد و نگاهش رو به زمین داد
میترسید اگه سعی کنه قدمی برداره زمین بخوره و از حال بره
ضعف بدنش داشت کار دستش میداد

- فرمانده وانگ!
لین‌چن به همراه چو پنگ و رئیس پلیس منطقه‌شون هان شو به سمتشون اومدن
ییبو با دیدن هان عصبی فحشی زمزمه کرد
فقط اخلاق سگی اون لعنتی رو کم داشت
مرد جلو اومد و بعد از نگاه کوتاهی که به ییبو انداخت، امگا رو زیر نظر گرفت
- گفتید اونم یکی از قربانی ها بوده؟
جان متوجه شد مخاطب حرفای مرد خودشه
تمام جونی که براش مونده بود رو جمع کرد و کوتاه تونست سر خم کنه
هان نگاهشو روی تمام اجزای بدن امگا چرخوند و با حالت عجیبی چشماش رو گرفت
این کار باعث اخم ریز سه آلفای جوون شد
پنگ چشماش رو ریز کرد و از هان گرفت و ییبو رو نگاه کرد

ییبو بنظر کمی بیشتر از عصبی بود
و اون بین، لئو وو هم از اون نگاه ناراضی بنظر می‌رسید
هان سمت لین‌چن چرخید
- اون چند سالشه؟
لین‌چن با شنیدن سوال کمی متعجب شد
ییبو نگاهی به هان انداخت و سعی کرد خودش رو کنترل کنه
- متوجه منظورتون نشدم قربان
لین‌چن گفت و هان با لحن تندی لب زد
- بنظر نمیرسه سن کمی داشته باشه..چرا باید اونو بدزدن؟
قبل اینکه کسی چیزی بگه پنگ جواب داد
- بنظر حین دزدیدن یه بچه شیائو جان متوجه‌شون شده و جلو رفته.‌..اونام برای اینکه چهره‌شون شناسایی شده بود دزدیدنش
- و اون نتونست مقابله کنه؟!

Love StoryWhere stories live. Discover now