chapter "11"

447 98 275
                                    


- don't leave me.

..........

فضای ساکت بازداشتگاه باعث میشد سرمای خاصی حاکم باشه
اون سلول‌های پر از خالی که سازنده و طراح از نهایت خلاقیتشون استفاده کرده بودن و یه نیمکت چوبی و خشک رو گوشه‌ای از دیوارش قرار داده تا از وظیفه‌شون به نحوی شونه خالی کرده باشن
سکوت اونجا یجور دیگه‌ای بود
به طوری ازاردهنده و غمگین بود که میشد ساعتها بخاطرش عذاب کشید

درحقیقت، معنی زندان و انفرادی همین بود
یه چهاردیواری کوچیک که در اولین نگاه، خالی بودنش تو ذوق میزد
و زمانی که داخلش سپری میشد، ازاردهنده بود
نه فقط بخاطر اینکه چیزی اونجا وجود نداشت تا سرگرم کننده باشه،
بخاطر اینکه اونجا ساکت بود
و سکوت شروع کننده‌ی افکار بی‌شماریه

ذهن انسان اگه شلوغ باشه، به چیز‌های مختلف فکر کنه و فرصت تمرکز نداشته باشه یه ذهن عادی و گاهی کلافه‌س
اما ذهنی که روی صرفا یک موضوع تمرکز کنه، گاهی حتی زیادی ترسناک میشه
و حالا اون سکوت کر کننده برای ذهن شیائو جان زیادی بود
نمی‌خواست اعتراف کنه اما تفکراتش راجب موضوعات مختلف شروع شده بودن

از کوچکترین موضوعات مثل همسایه‌ی مسن و مهربونش گرفته، تا تعلیق 45 روزه و حالا هم بازداشت وانگ ییبو!
درسته که وقتی توی اتاق بازجویی آلفا پشتش در اومد و توی زدن اون مردک احمق همراهیش کرد، امگا احساس شیرینیِ دلچسبی رو توی دلش داشت و هر لحظه قلبش گرم‌تر و شادتر می‌تپید
اما حالا که ذهنش فرمون رو به دست گرفته بود، دیگه چندان بخاطر این موضوع خوشحال نبود
درحقیقت، شیائو جان حالا به این فکر می‌کرد که درست از روز اولی که بعد از مدتها ییبو رو دید، چقدر بهش ضرر رسونده

اتفاقی که تقریبا نزدیک بود به اخراجش ختم بشه که برای کارنامه‌ی فرمانده‌ی تیم عملیاتی اصلا جالب نبود
نگاه تحقیر آمیزی که زمانی فقط روی خودش بود حالا آلفاش رو هم نشونه گرفته بود چون ییبو باهاش هم کلام بود و ازش دفاع می‌کرد
و امروزم، یه حبس 24 ساعته بهش هدیه داده بود
شیائو جان جدا با دیدار دوباره‌ی آلفا گل کاشته بود

و درست لحظه‌ای که حاضر بود بخاطر تک تک اتفاقات شدیدا خودش رو سرزنش کنه، در اصلی بازداشتگاه باز شد و امگا دستش رو از روی چشماش برداشت و نگاهی به اون سمت انداخت
ییبو به همراه پنگ وارد شده و به سمت سلول میومدن
پنگ چند قدم برداشت و کارتی که توی دستش بود رو روی سنسور گذاشت
در سلول بعد از تشخیص هویت با صدای تیک کوتاهی باز شد

پنگ در رو کمی به داخل هول داد و خودش عقب کشید
- بفرمایید لطفا
ییبو چشم غره‌ای بهش رفت و قدم به داخل گذاشت
آلفا نگاهی به امگا کرد و بعد چرخید تا در رو ببنده
- کارارو انجام بده..به بچه‌هام بگو..میخوام تا فردا همه‌چیز حاضر باشه
پنگ سر تکون داد و بعد از تماس چشمی کوتاهی با امگا، از اونجا رفت

Love StoryWhere stories live. Discover now