you are mine & -
- - - - - - - - - - -
جینگآی لیوان رو پر از آب کرد و به سمت پسرش قدم برداشت
ییبو روی کاناپه نشسته بود، سرش رو بین مشتهاش نگه داشته و پاش رو عصبی بالا و پایین میکرد
رایحهی تند آلفا توی کل خونه پیچیده و همه میدونستن ییبو به شدت عصبی و مضطربهچنگ به همراه زییی، شوانلو و لئو وو بعد از تماس ناگهانی ییبو نیمی از شهر رو با ماشین گشت زده بودن اما هیچ خبری از جان نبود
یوبین و جیلی درگیر هک کردن دوربینای شهر بودن تا بتونن اون امگا رو حین سوار ماشین شدن یا هرچیز دیگهای پیدا کنن
و پنگ به همراه ییبو بعد از خروج از اداره به سرعت به سمت خونهی جان رفتن اما بازم به بنبست رسیده بودن
و این بین، هایکوان هم گم شده بود و کسی خبری ازش نداشت
جینگآی کنار پسرش نشست و لیوان آب رو جلو اورد
با دست دیگه شروع به مالش دادن کمر پسرش کرد و اروم لب زد
- بیا یکم آب بخور ییبو..باید ارامش خودتو حفظ کنی..هوم؟
آلفا جوری که انگار صدای مادرش و حضورش رو نشنیده و حس نکرده، همچنان درگیر بودنمیدونست باید کجارو بگرده
نمیدونست باید از چی شروع کنه
هیچ سرنخی از اینکه فنگمان دستی توی این ناپدید شدن ناگهانی جان داشته یا نه پیدا نکرده بود
و از سمتی، هیچجوره نمیتونست اثری از امگا پیدا کنه
و از اینکه نمیدونست باید چیکار کنه و کجا بره کلافه بود..ییبو نمیدونست باید چجوری جان رو پیدا کنه..اما خوب میدونست اگه کنارش میموند همچین اتفاقی نمیوفتاد..- ییبو عزیزم..
جینگآی دوباره صداش زد و در جواب یه زمزمهی کوتاه گرفت
سرش رو کمی جلو برد تا صدای پسرش رو بشنوه
- چیزی گفتی؟
- تقصیر منه..
زن کمی عقب کشید و با ناراحتی به پسرش خیره شد
- ییبو..اینطور نیست..تو نمیدونستی قراره یه اتفاقی بیوفته..نباید خودتو سرزنش کنیصدای زنگ در، باعث تغییر مسیر نگاه تمام کسایی که داخل خونه حضور داشتن شد
شوانلو زودتر از بقیه به خودش اومد و قدم به جلو برداشت
- من باز میکنم..
از نشیمن سریع خارج شد و بعد از گذر کردن از راهروی کوتاه و باریک منتهی به در ورودی، از پلهها پایین رفت و دستش رو روی دستگیره گذاشتمطمئن نبود دقیقا کی میتونه باشه و درحال حاضر، اونقدری کلافه شده بود که ذهنش بهش دستور نمیداد چیزی بپرسه یا حتی از چشمی در نگاه کنه
پس از روی عادت، دست آزادش رو روی اسلحهی پشت کمرش برد و آمادهی هرگونه برخوردی شد
در رو به ارومی باز کرد و بعد از کشیدنش به داخل، به فرد مقابلش زل زدبا دیدن اون شخص نفس عمیقی گرفت و چشمغره ای نثارش کرد
- مُرده بودی کوان؟
هایکوان متعجب سری به دو طرف تکون داد و به سمت شخصی که کنارش ایستاده بود چرخید
- نه..پیش جین بودم
YOU ARE READING
Love Story
Romanceاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...