"i'm here"
....
"فلشبک-15سالقبل"
با بیحوصلگی کولهش رو روی میز انداخت و خودش رو تقریبا پرت کرد روی صندلی
دیشب نتونست به موقع بخوابه و زمانی که به خودش اومد فهمید ساعت پنج صبحه و جان هنوز از خوندن کتاب هیجانانگیزش دست نکشیده بود و در آخر، اون جلد کتاب رو تموم کرده بود
امروز بعد از برگشتن از مدرسه، باید سراغ جلد بعدی میرفت و شروعش میکرددستش به پلکای خستهش رسید و به نرمی مالششون داد، به ارومی سرش پایین رفت و روی کوله پشتیش قرار گرفت
وقتی چشماش رو بست تا کمی استراحت کنه ضربهای به میز زیر سرش برخورد کرد که باعث شد چشماش به زودی باز بشن
سرش رو بالا گرفت و به شخصی که بالای سرش ایستاده بود نگاهی کرد
- هی تو جزوهی شیمی دیروز رو داری مگه نه؟
جان حرفی نزد و به دوستای اون آلفا خیره شد و بعد، دوباره به خودش نگاه کرد
- با توام..داریشون؟
نفسی گرفت
علاقهای نداشت که بخواد دردسر درست کنه
- دارمشون..چطور؟
آلفا دست به سینه شد
- زودباش بده بهم..میخوام ازشون کپی برداری کنم- بهتر نیست یکم ملایمتر درخواست کنی؟!
جان با تعجب به صدای جدیدی که وسط حرفای اون آلفا پریده بود گوش داد
نگاهش به دنبال صدا گشت و در اخر روی آلفای جدیدی که وارد کلاس شده، کولهش رو روی دوشش انداخته و دست به جیب دم در ایستاده، ثابت شد
جان به وانگ ییبویی نگاه کرد که مستقیم به میز خودش و اون الفا زل زده بود و بعد از جلب توجهشون، به نرمی وارد شد
کولهش رو روی کولهی جان گذاشت و به اون آلفا خیره شد
- اگه جزوه میخوای..باید مودبانه بگی، نه جوری که انگار طلب داری..
آلفا نگاهی به ییبو انداخت
- چیه؟ نسبتی باهم دارین؟
امگا و آلفا رو نشونه گرفت و ییبو قبل اینکه جان دهن باز کنه تا سریعا اون حرفا رو تکذیب کنه، اقدام کرد
- از هر کسِ دیگهای درخواست میکردی..همین برخورد رو داشتم..فکر نکن بچه باحالی هستی چون دوتا احمق دورتن و خودت رو دست بالا نگیر..داریم دراما بازی نمیکنیم پس عین آدم درخواست کن!آلفا نگاهشو از ییبو گرفت و چشمی چرخوند
- آه خیله خب..میشه لطفا جزوهی شیمیتو بهم بدی؟؟
و نیم نگاهی به ییبو انداخت
ییبو سری به تایید تکون داد
- خوب بود..حالام منتظر بمون، هروقت برگشت بهت اون جزوههارو میده
و بعد از اتمام حرفش؛ دست جان رو گرفت، از روی صندلی بلندش کرد، از کلاس بیرون کشید و بعد از طی کردن راهرو بالاخره جان از شوک خارج شد
- صبر کن..
دستش رو عقب کشید و به وانگ ییبو نگاه سوالی انداخت
- چیکار میکنی؟
ییبو طوری که انگار اتفاق خاصی نیوفتاده نگاهشو از جان گرفت و گردنش رو کمی چرخوند و صدای استخونهاش رو به گوش امگا رسوند
- خستهم و خیلی گشنمه..بهم گفته بودی ماشین اسنک هست اما یادم نمیاد کجا بود..دوباره بهم نشونش بده!
YOU ARE READING
Love Story
Romanceاینجا دنیای منه... برخلاف تصور خیلیاتون ماها دیگه مثل قبل نیستیم.. جنسیت ثانویهمون انچنان که توی گذشته روی زندگیمون تاثیر داشت، برامون اهمیت نداره.. اما برای من، همه چیز متفاوته من یه امگام! یه امگای مذکر..کسی که حالا جزو گونهی کمیاب به حساب میاد...