chapter "17"

420 94 342
                                    

- i do
. . . . . . . . .

ییبو با شنیدن جمله‌ی جی‌لی خشک شد و سمت جان چرخید
چندمی؟
واقعا‌‌..چندمی بود؟
- با توجه به اینکه جان‌گا انقد خوش‌قیافه‌س و انقد خوبه و چنین اخلاق جذابی داره، مطمئنا با خیلیا بوده.. !
لئو وو با حرص گفت و یه گلس برداشت تا از ویسکی پرش کنه
پنگ با چشم و ابرو به بقیه اشاره کرد
جان شوکه به پسر نوجوون خیره شده بود و ییبو...
وانگ ییبو درست شنیده بود؟
لئو وو الان از جان تعریف کرده و یجورایی، بهش اعتراف کرده بود؟

لئو سرش رو بالا آورد و به جان نگاه کرد
امگا با چهره‌ای متعجب و منتظر به آلفای جوون خیره شده بود
همه ساکت شده بودن و از کسی صدایی در نمی‌اومد
پنگ پاپ‌کورن توی دهنش رو قورت داد و نیشخندی زد
می‌تونست یه مثلث جالب رو ببینه..
لئو وو به شیائو جان و شیائو جان به لئو وو و از سمتی، وانگ ییبو هم به لئو وو خیره شده بود
این اتصال نگاه‌هاشون تا لحظه‌ای ادامه داشت که جان اخم کوچیکی به چهره نشوند
- صبر کن..
در حینی که هنوزم به لئو نگاه می‌کرد، با شک لب زد
- من..چرا حس می‌کنم قبلا دیدمت؟

- تو اداره؟
یوبین گفت و جی‌لی پس گردنی کوچیکی نثارش کرد و زیر گوشش لب زد
- خفه شو احمق، تو این صحنه ما نقش اصلی نیستیم..پس ساکت بمون و تماشا کن
یوبین کمی اون قسمت ضرب دیده رو مالش داد..چیزی از حرف‌های جی‌لی نفهمیده بود
امگا بدون اینکه به سمت یوبین بچرخه جوابش رو داد
- نه..قبل تر از اون..انگار..قبل از اون دیده بودمت..درسته؟
لئو خنده‌ی معذبی کرد و سرش رو پایین انداخت
از اینکه همه‌ی توجه‌ها روش بود کمی دستپاچه شده و کف دست‌هاش رو روی شلوارش می‌کشید
- من..اینطور فکر نمی‌کنم..
جان پلکی زد و لب‌هاش رو به هم فشرد
- پس..شاید اشتباه گرفتمت..

آلفای جوون لبخند دیگه‌ای زد و گلس رو از روی میز برداشت تا با نوشیدن اون مایع خنک، کمی از گرمای بدنش رو کم کنه
حالا بحث از اون سه نفر دور شده و هرکدوم درگیر یه موضوع جدید شده بودن
اما ییبو هنوز هم ساکت بود، دیگه به لئو نگاه نمی‌کرد اما ذهنش هنوز درگیر بود
لئو وو می‌تونست به راحتی از جان تعریف کنه و از حسی که نسبت به جان داره حرف بزنه، اما خودش نه؟

- - - - - - - - - - - -

به پهلو چرخید و لحاف رو بالاتر کشید
نگاهی به ساعت دیجیتال روی دیوار انداخت، 2:46 دقیقه صبح..
از زمانی که همه به خونه‌هاشون رفته بودن، تقریبا دو ساعتی می‌گذشت اما ییبو هنوزم موفق نشده بود که بخوابه
ذهنش عمیقا درگیر بود
حینی که در تلاش بود تا به هیچ چیز فکر نکنه، داشت به همه چیز فکر می‌کرد
پرونده‌ی‌ مقابلشون..
مظنون اصلی..
راهی برای گیر آوردن اطلاعات و مدارک بیشتر..
خطری که می‌تونست همه‌ی اعضای تیم رو تهدید کنه..
معامله‌ی الماس سیاه..
و از همه مهم‌تر، حرف‌هاش با جان

Love StoryOnde histórias criam vida. Descubra agora