چند دیقه ای بود که پشت دیوار راهرو مدرسه قایم شده بود..
نفس نفس میزن و قطره های عرق موهاشو به پیشونیش چسبونده بود..
لبشو با دندون گاز گرفته بود و یواشکی و با دقت از پشت دیوار اونارو میپایید..
داشت به چی نگاه میکرد؟
خب داشت به حدود 6 تا دبیرستانی که همسن خودش بودن نگاه میکرد..
دلیلش چی بود؟
باید بگم اون 6 نفر کله 3 ماه تحصلیلی تا الان رو به بومگیو کوفت کرده بودن و بومگیو هیچ ایده ای نداشت که چه جوری قراره تا اخر فارغ التخصیلی یعنی 2 سال دیگه سالم و زنده بمونه..
اونا هر لحظه دنبال بومگیو میگشتن تا اذیتش کنن و بومگیو هرلحظه خودشو تو سایه مخفی میکرد که اونا نبیننش..
تنها شانسی که اورده بود این بود که کلاساشون فرق داره وگرنه احتمالا تا الان خودشو کشته بود
بند انگشتاشو دور کیفش محکم تر کرد و اب دهنشو قورت داد..
اون 6 نفر جلوی در کلاسش وایساده بودن و بومگیو مطمعن بود از بقیه سراغ اونو گرفتن..
وقتی فهمیدن بومگیو تو کلاس نیست یکیشون بلند فوش داد و با اشاره به بقیه از کلاس دور شدن..
وقتی دید رفتن برگشت و پشتشو به دیوار تکیه داد..
سر خورد و روی زمین نشست..
اون ادمارو از تقریبا 6 سالگی میشناخت..
اونا همیشه تلاش میکردن اذیتش کنن..
اما اون زمان تنها نبود..
کیف توی بقلشو فشرد و نفس عمیقی کشید..
امروزم در رفته بود...
_هیونگ؟
پسر بزرگتر با ترس به کنار پرت شد و با وحشت به شخصی که حالا اونم وحشت زده نگاش میکرد نگاه کرد..
با دیدن فرد اشنا دوباره نشست و نالید: تهیونا سکتم دادیی!
تهیون که همچنان ترسیده و متعجب به نظر میرسید به بومگیو نزدیک شد و رو زانو هاش نشست: هیونگ خوبی؟؟
بومگیو چشماشو بست سرشو تکون داد..
_هی چرا انقد عرق کردی؟!..چرا کیفت دستته؟؟
بومگیو با استرس کیفشو پشتش قایم کرد و مصنوعی خندید: ام.. چیزی نیس..تهیونا فعلا باید برم..
سریع بلند شد و سمت کلاسش دویید..
نمیخاست دونسنگ کوچولوشو وارد این ماجرا کنه تا به درسش لطمه بخوره یا اسیب جسمی ببینه
و تهیونی که با تعجب نگاهش میکرد و تنها گذاشترنگی باشید....♡
و لطفا دوسش داشته باشید:)
YOU ARE READING
Strawberry cupcakes
Fanfiction+یا اصن تو چیو بیشتر از کاپ کیک توت فرنگی دوس داری؟! _تورو؟! بومگیو در صدم ثانیه سرخ شد و چنگالو سمت تهیون پرت کرد: با من لاس نزن عوضی بی توجه به صدای خنده ی تهیون سمت اشپزخونه رفت.. به اپن تکیه داد و با حرص گفت:مرتیکه کله پشمکی منو گیر اورده.. م...