♡part 14♡

142 27 9
                                    

حال....

یه ماه از مسابقات گذشته بود..

بومگیو از لحظه به لحظه مسابقات خبر داشت..

تهیون تمامش رو توی زنگ های شبونه به بومگیو اطلاع میداد..

بومگیو خوشحال بود..

از اینکه تهیون بلخره داره به سمت هدفی که میخواد قدم برمیداره..

و دلش به شدت زیادی برای پسر کوچیکتر تنگ شده بود..

سوبین و یونجون هم مدام از طریق تماس تصویری در ارتباط بودن..

البته کایم موقع هایی میپرید وسط کادر و یونجون با هیجان همه چیزو از اول بهش میگفت..

تیم اونها برای اولین بار مقام اول توی مسابقات استانیو اورد
و اونا قرار بود هفته ی دیگه برگردن..

مسابقات تموم شده بود و قرار بود بعد یک هفته استراحت به گونگجون برگردن..

بومگیو هیجان داشت..

بلخره قرار بود پسر مو پشمکی برگرده پیشش..

پسر مو پشمکی طلا برده بود..

البته لقب اون الان ببر دردنده شده بود..

اون توی تمام مسابقات حریفشو ضربه فنی کرد بود و حسابی کرد و خاک بپا کرده بود..

و البته چوی یونجون که الان لقب روباه قرمزو داشت..

اون توی کمتر از یه راند نقطه ضعف دشمنشو پیدا میکرد و اونو از پا در میاورد..

ببر خشمگین و روباه قرمز...

به نظر بومگیو و سوبین و کای این لقبا مسخره بودن..

بنظر اونا لقب سنجاب پرحرف و روباه جوگیر عنوانای بهتری بود..

تهیون حاظر نشد موهاشو رنگ کنه..

اون با موهای صورتی وسط رینگ میرفت و امتیاز میگرفت..
باعث میشد بومگیو فکر کنه چرا از اون صورتی لعنتی دل نمیکنه..

___________
کای گفته بود که چند ساعت دیر تر میاد کافه و بومگیو مشغول گذاشتن کاپ کیکا تو قفسه ها بود..

صدای زنگوله در اومد و بومگیو سرشو بلند کرد: خوش اومـ....

حرفش با دیدن شخصی که داخل شد نصفه موند:تـ...تهیون؟!

تهیون درحالی که ساکی دستش بود و تیشرت مشکی ای با شلوار جین تنش بود لبخند زد و موهاشو بهم ریخت: سلام هیونگ..

بومگیو از سکان بیرون رفت و به تهیون نزدیک شد..

صورتشو از نظر گذروند..

کبودی های کوچیکی زیر چشم و کنار گونش بود..

اروم دستشو سمت اون قسمت برد: دوباره صدمه دیدی..

Strawberry cupcakesDonde viven las historias. Descúbrelo ahora