♡part 4♡

185 35 7
                                    

حال....

+میز 3
تهیون اوهومی گفت و سینی حاوی دوتا کیک و هات چاکلت و قهوه رو از رو پشخوان برداشت و به سمت میز شماره 3 برد..
بعد از ظهر بود و طبق معمول کافه شلوغ ترین ساعت کاریش رو میگذروند..
بومگیو درحالی که سفارش بعدی که یه لاته بود رو اماده میکرد به بقیه سفارشا نگاه کرد..
با صدای تقی که از دستگاه اومد سریع سرشو سمت دستگاه برگردوند و ناخداگاه عقب کشید..
نتیجش سقوط ماگ از دستش روی زمین خورد شدنش بود..
سریع سمت دستگاه قهوه ساز که دست قهوه داغو رو زمین میریخت پرید و دکمه خاموششو زد..
قهوه ساز خاموش شد و بومگیو با کشیدن هوفی به گندی که زده بود نگاه کرد
خورده های ماگ روی زمین ریخته بود و قهوه همه کاشی های اون قسمتو قهوه ای کرده بود..
با کف دست به پیشونیش کوبید: واقعا چه جوری با این حجم از دست و پا چلفتی بودن تا الان زنده موندی چوی بومگیو؟!
_هیونگ چیشده؟!؟
تهیون به سرعت وارد اشپرخونه شد و با دیدن صحنه سریع به سمت بومگیو رفت..
+اوه این چیزی نیس فقــ...
تهیون بدون توجه به حرفای بومگیو کمرشو گرفت مثل بچه ها بلندش کرد که باعث شد بومگیو از تعجب جیغ کوتاهی بکشه..
تهیونگ با گذاشتن بومگیو کمی اونور تر از خورده شکسته های ماگ دستشاشو گرفت و با دقت برسیشون کرد: صدمه دیدی؟!.. سوختی؟!.. بریم بیمارستان؟!
بومگیو با چشمای متعجب حرکات تهیونو دنبال میکرد..
تهیون تک تک انگشتاشو برسی کرد و لمسشون کرد تا مطمعن بشه چیزی توشون نرفته..
توجه بومگیو به زمزمه هاش جلب شد: صدبار گفتم مراقب باش.. اگه میریخت روت چی؟!.. اگه اسیب میدیدی چی؟!
بومگیو ناخداگاه لبشو گاز گرفت..
این حجم توجهی که از تهیون دریافت میکرد برای خودش و قلبش زیادی بود..
گرم شدن گونه هاشو حس کرد..
زمانی که دید تهیون با کمی مکث انگشتاشو گرفت و به سمت لبش برد و اروم بوسید حس کرد تمام تنش گر گرفته..
ضربان قلبش شدت گرفته بود ولی از طرفی از اون تنش چند لحظه پیش اروم شده بود
تهیون انگشتای بومگیو رو از لب هاش فاصله داد و با نگاه بهشون جوری که انگار داره با اونا حرف میزنه زمزمه کرد: باید بیشتر مراقب باشی..
+مــ..من خوبم..تهیونا
تهیون با اخم کمرنگی بهش نگاه کرد و باعث شد بومگیو عملا ارور بده..
چرا اخم کرده؟!؟
ازم عصبانیه؟؟!!
بدبخت شدمم؟!
تلاش میکرد حنجرشو بکار بندازه تا چیزی بگه که با صدای صدای زنگ از بیرون اشپزخونه باعث شد تا تهیون اروم دستاشو ول کنه و اونا دو طرف بدن بومگیو بیوفتن..
_برو سفارشارو بگیر من اینو درس میکنم
تهیون بدون نگاه کردن بهش با اخم گفت و از بومگیو رو برگردوند..
الان...اون....قهر کرده؟!؟
اون لحظه این تنها چیزی بود که تو ذهن بومگیو میچرخید..
___________________
با چرخوندن تابلو باز است و تبدیلش به بسته است برگشت و کافرو از نظر گذروند...
توجش به پسره 25 ساله ای که الان بیشتر شبیه یه پسر بچه 5 ساله تخس بود که میزارو دستمال میکشید جلب شد...
از اتفاق ظهر تا حالا که شب بود تهیون نه حرف غیر کاری زده بود نه به پسر نگاه کرده بود..
لبخند کمرنگی به لجبازی پسر کوچیکتر زد و سمتش رفت و پشتش وایساد..
پسر کوچیکر که کارش با میز تموم شد کمرشو صاف کرد و برگشت و با بومگیو مواجه شد..
نگاهشو به به نک کفشش داد و سکوت کرد..
بومگیو با جم کردن لباش اروم پرسید: اسیب دید؟
_نه.. موتورشو چک کردم چیزیش نشده..
+قهوه ساز نه احمق..
بومگیو با ابرو های درهم لب زد..
تهیون درحال فکر به این بود که منظور بومگیو چی میتونه باشه که حس کرد دستاش گرفته شدن..
سرشو اروم بالا اورد و با بومگیو که انگشتاشو چک میکرد نگاه کرد..
بومگیو با دیدن خراش تازه و کوچیکی روی انگشت اشاره پسر اخم کرد و با حرص زمزمه کرد: به من میگی مراقب باش بعد خودت مراقب نیستی..احمق..
تهیون به حرکات پسر بزرگتر خیره بود..که چطور اروم انگشت اسیب دیدشو برسی میکرد: خیلی زیاد نیست..با چسب زخم درست میشه..
_____________________
بومگیو جعبه کمکای اولیه رو بست و به تهیونی که روی صندلی نشسته بود و به انگشت چسب زدش با طرح کیتی کت خیره بود نگاه کرد..
+اونجوری نگا نکن دیگه چسب نبود..تازه با کلتم سته..
بومگیو درحال که پشتش بهش بود غر زد: انقد که همیشه زخم و زیلی ای..
اما تهیون که مثل بچه کوچیکی که چیز عجیب و شگفت انگیزی دیده به چسب خیره شده بود..
بومگیو همچنان برای خودش حرف میزد: اینجا یه کافس ولی تجهیزاتی که برای تو خریدم از تجهیزات بعضی مطبا بیشتره..
تهیون هنوزم ساکت بود.
بومگیو که دید جیک پسر در نمیاد تا مثل همیشه حرفای احمقانه و مسخره و بامزه بزنه سمتش چرخید
تهیون نزدیک شدن بومگیو رو حس کرد.. اما سرشو بالا نیاورد و همچنان به انگشتش خیره بود...
بومگیو با لبخند کمرنگی جلوی پسر زانو زد تا تو معرض دیدش قرار بگیره..
با دوتا دستش دست زخمیه تهیون و گرفت و اروم توضیح داد: معذرت میخام که مراقب خودم نبودم تهیونا...قول میدم از این به بعد حواسمو جمع کنم..
با حس نگاه تهیون رو خودش...محل چسب زخم پسرو اروم بوسید..
سرشو بالا اورد و با لبخند به پسر کوچیکتر که متعجب نگاش میکرد نگاه کرد: ولی تو همیشه مراقبمی پس نیاز نیس نگران چیزی باشم...
با لبخند پررنگ تری گفت: مثل امروز که خورده شکسته هارو با دست جمع کردی تا یه وقت بین موهای جارو گیر نکنه و بعدا به من اسیب نزنه
تهیون دستپاچه سرشو پایین انداخت و کمی من من کرد: اونـ..
اما پسر بزرگتر با دستش چونشو گرفت تا دوباره یه چشماش نگاه کنه..
به چشمای پسرو رو به روش خیره شد و گفت: تو همیشه داری ازم مراقبت میکنی..پس اینبارم...میشه با اشتی کردن با هیونگ ازش مراقبت کنی؟؟
حالا اینبار..تهیون بود که با گونه های سرخ پسر مقابلشو نگاه میکرد: باشه..

میخاستم کمتر از ده پارت بشه ولی مس اینکه بیشترم میشه..
یکیم گفت کاپل اضافه کنم پس کردم..
کاورم عوض کردم برا تصور شخصیتا و فضا..
فک کنم فهمیده باشید ولی کاور هر قسمت عکس چیز خاصیه که تو اون قسمت بود برای درک بهتر وایبش..
خلاصه دوسش داشته باشید و رنگی باشید.....♡

Strawberry cupcakesWhere stories live. Discover now