خمیازه ای کشید و وارد کافه شد..
صدای زنگ بالا سرشو شنید و با کنجکاوی دنبال پسر مو فندقی گشت..کافه خالی بود و شخصی پشت بهش روی میری خم شده بود و مشغول تمیز کردنش بود..
ابرویی بالا انداخت و سمت پسر رفت..
وقتی دید بومگیو هیچ واکنشی به زنگ در نداده بهش نزدیک شد و پشت سرش ایستاد..
متوجه شد موهای فندقی رنگش کمی بلند تر قبل شدن..
بومگیو همیشه از بلند کردن موهاش خجالت میکشید اما تهیون بهش گفت که این خیلی زیباس..
وقتی سوبین و یونجون و هیونینگ هم تشویقش کردن تصمیم گرفت بزاره موهاش بلند شه و حالا از نظر تهیون اون زیبا ترین موهای دنیارو داشت..صدای زمزمه بومگیو که اهنگی رو زیر لب میخوند و شنید و لبخند زد..
چرا اون پسر در هرمواقعی کیوته؟!..
بومگیو بی خبر از همه جا تمیز کردن میز رو تموم کرد و همین که صاف شد سرگیجه بدی گرفت و عقب عقب رفت و پاهاش به هم گیر کردن..انتظار افتادن داشت ولی جسم نرمیو حس کرد که دورش پیچیده شد..
متعجب سرشو بلند کرد و با دیدن پسری با موهای صورتی رنگ که دستاشو دور بازوهاش حلقه کرده و مانع افتادنش شده لبخند زد: تهیونا!
تهیون به این شدت از بامزه بودن پسر توی بقلش خندید و اونو صاف کرد: چرا چپه شدی هیونگ؟بومگیو صاف شد و ایستاد و برگشت سمت تهیون: هی کی اومدی..
تهیون یه دور اونو از نظر گذروند و به بینی سرخش نگاه کرد: تازه اومدم..کای کجاست؟
+اوه اون گفت باید بره یه چیزیو برا خاهرش انجام بده..
سرشو خاروند: اما دقیق یادم نمیاد چی بود..تهیون دستشو روی پیشونی پسر گذاشت و بهش نگاه کرد: تب داری هیونگ..باز دیشب تو بارون پیاده رفتی خونه؟
بومگیو اخم کمرنگی کرد: چی؟تهیون چشماشو برای کای تو ذهنش چرخوند: بیا امروز زودتر مغازه رو ببندیم..
+چرا اخه بازه دیگه خب..
_من میخوام امروز برات یه سوپ درست کنم..
+سوپ؟
_اوهوم...دوس داری؟
+مثل همون باری که اونبار درست کرده بودی؟!
تهیون زمانی که دید بومگیو هنوز اون خاطره رو بیاد داره با شگفتی لبخند زد: اره از همونا...دوس داری؟
بومگیو اروم سرشو تکون داد..تهیون دستشو گرفت و سمت یه میز کشید و اونو روش نشوند: اینجا بشین تا برم همه چیزو چک کنم بیام..
+اوهوم..
با دیدن بومگیو که مثل یه پاپی حرف گوش کن شده بود مطمعن شد که پسر سرمای شدیدی خورده..سریع همه چیزو چک کرد و دوباره سمت میز برگشت..
کاپشن خودش رو دراورد و تن پسر بیحال کرد: چرا؟
همونطور که زیپ کاپشنو میبست توضیح داد: برای اینکه بیشتر از این سرما نخوری و زود خوب شی..
بومگیو هم تو سکوت سر تکون داد..بعد بستن کافه بومگیو رو سریع توی ماشین گذاشت تا بارون خیسش نکنه البته قابل لحاظه که بگیم خودش خیس خالی شد چون بارون شدید بود و جز تیشرت چیزی نپوشیده بود..
سریع تو ماشین نشست و بخاری رو روشن کرد و سعی کرد سرمای بدی که به جونش افتادو بیرون کنه..
YOU ARE READING
Strawberry cupcakes
Fanfiction+یا اصن تو چیو بیشتر از کاپ کیک توت فرنگی دوس داری؟! _تورو؟! بومگیو در صدم ثانیه سرخ شد و چنگالو سمت تهیون پرت کرد: با من لاس نزن عوضی بی توجه به صدای خنده ی تهیون سمت اشپزخونه رفت.. به اپن تکیه داد و با حرص گفت:مرتیکه کله پشمکی منو گیر اورده.. م...