7 سال پیش
•فندق پارت میکنه...
_کاملا در جریانم هیونگ لازم نیست هر پنج دیقه تکرارش کنی!
یونجون اخرین چسب زخمم به گونه تهیون زد و ادامسشو باد کرد: جدی اسکلی با همچین گوریلی کل کل میکنی؟
_دفعه بعد میتونم شکستش بدم..
یونجون پوکر نگاش کرد: واقعا یه تختت کمه پیشی..
_میگم..
•هوم؟
_الان من جدی چه خاکی تو سرم بزیرم؟
•رس؟بدون توجه به قیافه پوکر تهیون نسبت به شوخی مسخرش خم شد و دستکشاشو تو ساکش گذاشت: یکی دو هفته دور بر اون فندق نپلک خب..
_چه جوری خب؟!
•چرا فک میکنی میدونم احمق؟!
•قیافت داد میزنه از اون ادمایی که یه عالمه چیز از دیگران پنهون کردن و پنهانی با 20 نفر رابطه دارن بعد نمیتونی یه کمک بهم کنی؟!
•کدوم خری گفته من با 20 نفرممم!!
_از بحث اصلی دور نشو...
یونجون موهاشو حالت داد: چی بود بحث؟
_اینکه من چه خاکی تو سرم بریزم..
•اها یادم اومد..
یونجون زیپ ساکشو بست: بگو چند روز میری مسافرت..خونه من مثلا..
_مامانم پارم میکنه..
•به یه ورم مگه مشکل منه؟!
_قبوله همین کارو میکنیم..
نفس عمیقی کشید: باید برم خونه وسیله بردارم..
از روی رینگ پایین پرید و خاک لباساشو تکوند..•موفق باشی پیشی..
تهیون همینطور که سمت در خروجی میرفت استین یونجونو کشید: توعم باهام میای..
•من حتی هیچ ربطی به این موضوع ندارم!
_فاقد اهمیت!
______________
اروم کیلیدو چرخوند و در با صدای نسبتا ارومی باز شد..
یواشکی سرشو داخل برد تا همه چیزو چک کنه..پشت سرش اروم کله ی دیگه ای وارد خونه شد و همراه تهیون مشغول برسی شد: میگما...
_هوم؟
•الان مامانت مارو بگیره چی میشه؟
_بهترین حالتش اینه باید تمام بسته هایی که بهش سفارش دادنو به ادرسش تحویل بدیم..
•اونقدرم بد نیست که..
_نه وقتی هرکدوم تو فاصله 5 کیلومتری از هم باشن
یونجون اب دهنشو قورت داد: نباید مارو ببینه.._درسته نباید
اروم قدماشونو داخل خونه گذاشتن...
تهیون حدس میزد مادرش الان خواب باشه پس رو نک پاش راه میرفت..
YOU ARE READING
Strawberry cupcakes
Fanfiction+یا اصن تو چیو بیشتر از کاپ کیک توت فرنگی دوس داری؟! _تورو؟! بومگیو در صدم ثانیه سرخ شد و چنگالو سمت تهیون پرت کرد: با من لاس نزن عوضی بی توجه به صدای خنده ی تهیون سمت اشپزخونه رفت.. به اپن تکیه داد و با حرص گفت:مرتیکه کله پشمکی منو گیر اورده.. م...