♡part 13♡

163 36 17
                                    

7 سال پیش

•فندق پارت میکنه...

_کاملا در جریانم هیونگ لازم نیست هر پنج دیقه تکرارش کنی!

یونجون اخرین چسب زخمم به گونه تهیون زد و ادامسشو باد کرد: جدی اسکلی با همچین گوریلی کل کل میکنی؟

_دفعه بعد میتونم شکستش بدم..

یونجون پوکر نگاش کرد: واقعا یه تختت کمه پیشی..

_میگم..
•هوم؟
_الان من جدی چه خاکی تو سرم بزیرم؟
•رس؟

بدون توجه به قیافه پوکر تهیون نسبت به شوخی مسخرش خم شد و دستکشاشو تو ساکش گذاشت: یکی دو هفته دور بر اون فندق نپلک خب..

_چه جوری خب؟!

•چرا فک میکنی میدونم احمق؟!

•قیافت داد میزنه از اون ادمایی که یه عالمه چیز از دیگران پنهون کردن و پنهانی با 20 نفر رابطه دارن بعد نمیتونی یه کمک بهم کنی؟!

•کدوم خری گفته من با 20 نفرممم!!

_از بحث اصلی دور نشو...

یونجون موهاشو حالت داد: چی بود بحث؟

_اینکه من چه خاکی تو سرم بریزم..

•اها یادم اومد..

یونجون زیپ ساکشو بست: بگو چند روز میری مسافرت..خونه من مثلا..

_مامانم پارم میکنه..

•به یه ورم مگه مشکل منه؟!

_قبوله همین کارو میکنیم..

نفس عمیقی کشید: باید برم خونه وسیله بردارم..
از روی رینگ پایین پرید و خاک لباساشو تکوند..

•موفق باشی پیشی..

تهیون همینطور که سمت در خروجی میرفت استین یونجونو کشید: توعم باهام میای..

•من حتی هیچ ربطی به این موضوع ندارم!

_فاقد اهمیت!

______________
اروم کیلیدو چرخوند و در با صدای نسبتا ارومی باز شد..
یواشکی سرشو داخل برد تا همه چیزو چک کنه..

پشت سرش اروم کله ی دیگه ای وارد خونه شد و همراه تهیون مشغول برسی شد: میگما...

_هوم؟

•الان مامانت مارو بگیره چی میشه؟

_بهترین حالتش اینه باید تمام بسته هایی که بهش سفارش دادنو به ادرسش تحویل بدیم..

•اونقدرم بد نیست که..

_نه وقتی هرکدوم تو فاصله 5 کیلومتری از هم باشن
یونجون اب دهنشو قورت داد: نباید مارو ببینه..

_درسته نباید

اروم قدماشونو داخل خونه گذاشتن...

تهیون حدس میزد مادرش الان خواب باشه پس رو نک پاش راه میرفت..

Strawberry cupcakesWhere stories live. Discover now